#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_92


روی زمین دراز کشیدم: نوشین!! دلم براش تنگ شده!!

- بخدا تو مریضی...با وجود اینکه زن داره بازم میگه دلم براش تنگ شده...

به پهلو چرخیدم: کاش می موندم!!

جیغ زد: مهساااا...

موبایلو از گوشم جدا کردم: خب بابا...این بیچاره هارو از خواب بیدار کردی...

با صدای ارومی ادامه داد: هردوشون خوابن؟!

نفس عمیقی کشیدم: اره...پیرمرد پیرزن تا دوازده شب بیدار بمونن که چی بشه؟!

- مهسا؟! میترسم عماد بیاد سراغم...ازون روزی که تو رفتی دیدمش؛ میترسم ازش...خوب وحشی میشه...

یاد اخرین باری که پیشم بود افتادم! با یاداوریه اون شب...قند تو دلم اب شد...: نوشین...جامو لو ندیا...

- خب بابا...شبت بخیر...الاغ!

خندیدم: شب توهم بخیر...

وسوسه ی شنیدن صداش افتاده به جونم!!از روی زمین بلند شدمو سمت در حیاط رفتم...شمارشو وارد کردم! قلبم به شدت بی قراری میکرد...اون دیگه شوهرم نیست و ی غریبس...وااای نه! اون محرم دلمه...اون...با شنیدن صدای گرفتش قلبم برای لحظه ای ایستاد! نفسام تند و کوتاه شد...

- بعله؟!...

ی قطره اشک سمج از چشمم افتاد!!

بی مقدمه رفت سر اصل مطلب:

- میدونی چیکار کردی با زندگیم؟!!





عماد:

جلوی ماشین مهسا ایستاد: سلام...

برگه ی ازمایشو گذاشتم روش: تست بارداریه...تو هم داری ازینا؟!

romangram.com | @romangram_com