#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_70


از کنارم گذشت: چون خواهش کردی میرم...فردا صبح برمیگردم...جایی نمیری تا بیام؛وای به حالت اگه بیام ببینم با چمدونت در رفتی...

پوزخند زدم: هنوز تصمیم نگرفتم کجا برم...نکه کلی فامیلو اشنا دارم...

مانتوشو پوشیدو کنارم ایستاد: حرفام تلخه مهسا...ولی باور کن نگرانتم...نگران ایندتم...پنج روز دیگه که صیغت تموم شه چطور میخوای زندگی کنی؟!خودت که رفتی دیدی...اون زنو زندگیه خودشو داره...تو چی؟!

لبخند تلخی زدم: حالا پنج روز دیگه که تموم شد,ی فکری به حال خودم میکنم....

گونمو بوسید و سمت در رفت: خونمو کثیف نکنیا؟!

با تعجب نگاش کردم! خندیدو ادامه داد: خونه امیرعلی خونه ی منه دیگه...

- خیلی خب برو دیگه...

دستشو رو هوا تکون دادو رفت...برگشتم سمت پنجره و بهش نزدیک شدم؛ خیره شدم به اسمون شب... یعنی الان چیکار میکنه؟!شام خورده؟! از دستپخت نسیمم مثل دستپخت من تعریف میکنه؟! به اونم میگه خانومم؟! عشقم؟! عزیزم؟!

پیشونیمو به شیشه چسبوندم و دست چپمو بالا اوردم؛ بوسیدم حلقه ای رو که اسمش حک شده روش...دوست دارم عماد...زندگی کن؛ به جای کامیار زندگی کن...عماد متعلق به منه...





عماد:

بطری رو کشیدم سمت خودمو به لبم نزدیک کردم؛ صدای فرزادو کنار گوشم شنیدم: داری زیاده رویی میکنیا...حواست هست؟!

خیره شدم به دختری که با عشوه میرقصید! شروین کنارمون نشست...حرف زد ولی به خاطر صدای بلند اهنگ هیچی نشنیدم! نگاه گنگمو دید,که داد زد: دیدی گفتم میبرم جایی که حالتو خوب کنه...

بطری رو به لبم زدمو مقدار زیادی از مایع زرد رنگو خوردم؛ فرزاد بطری رو کشید: هییییی...قرار نشد خودکشی کنی که...

از روی صندلی بلند شدم نگاهم همچنان به دختره بود...: حالم از هردوتون بهم میخوره...

شروین خندید: میدونم...

سمت دختره رفتم...توی اون شلوغی حواسش به من نبود؛ چند نفرو کنار زدمو رسیدم بهش...خوب میرقصید! بهش نزدیک شدم؛ منو دید که خودشو بهم نزدیکتر کرد...دستاشو روی شونم گذاشتو با اهنگ خوند: دوست داشتم...به قدری که ...خودم باور نمیکردم...

کمی فاصله گرفتو چرخ زد: تو میدونی کسی مثل من از وابستگی واست نمیخونه....تو میدونی کسی مثل من این احساس پاکت رو نمیدونه....

لبام به خنده باز شد! مست شدم...: همیشه نیمه های شب تورو پیش خودم دیدم...تو آغوش تو بیدارو تو آغوش تو خوابیدم....

زمزمه کردم: مهسا؟!!

romangram.com | @romangram_com