#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_71
داد زد: چی؟؟!!!
دستمو روی کمرش گذاشتمو کشیدمش سمت خودم؛ لبامو به گوشش نزدیک کردم: مهسای من...
با صدای بلند خندید: اسم من هیلداست...
سرمو عقب کشیدمو با اخم نگاش کردم: مهسا...بیا ازینجا بریم....
قبل اینکه اعتراض کنه دستشو گرفتمو کشیدم...از بین جمعیتی که زیر رقص نور وول میخوردن گذشتم؛ فرزاد بازومو گرفت: کجا میبریش؟!
شروین با خنده گفت: طبق عادت قبلیش حتما تو ماشین...
اخم کردم: با مهسا دارم میرم خونه...
خواستم از کنارشون رد شم که دوباره فرزاد دستمو گرفت: کامیار این مهسا نیست...
شروین دست دختره رو از دستم کشید: انقد مهسا مهسا نکن...ی بار بیار ببینیمش چه تیکه ایه؟!
دستم مشت شد؛ یقه ی شروینو گرفتم: در مورد مهسا درست حرف بزن....
شروین با خنده دستاشو بالا برد: خب بابا...تسلیم...
هولش دادم: مهسا کجا رفت...
فرزاد پوفی کردو گفت: کامیار بریم خونه...مست کردی ...
زمزمه کردم: رفت خونه ی امیرعلی...
مهسا:
چمدونو کشیدم سمت در: چطوری میخوای اینو ببری اخه...سنگین شده...
وسط پذیرایی نشستم روی زمینو دوباره چمدونو باز کردم!چندتا از لباسارو برداشتمو روی زمین گذاشتم: نوچ...بهتره دوتا چمدون بردارم!
به لباسای عماد خیره شدم: اخه لباسای اینو کجا میبری خب لباسای خودتو بردار واجبتره....نه! میبرم...
از روی زمین بلند شدمو سمت اتاق رفتم: یکی نیست به این برادر ما بگه تو که این همه مسافرت میری...دوتا چمدون درستو حسابی نداری؟!!
romangram.com | @romangram_com