#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_56
که مهتابش را میجوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان ...در تمنای من
تکیمو از صندلی گرفتم:عزیزم...حافظ چه شعرای باحالی داره....
با تعجب نگام کرد!! ...پوقی زد زیر خنده:وااای عماااد....خیلی باحالی....حافظ؟...مطمئنم گذشته سیکل هم نداشتی....
با خندش خندیدم:اره خب...شاید...سرت کلاه رفته ها...
از روی صندلی بلند شد:پاشو نمکدون...شعر از شاملو بود...پاشو برو که امیرعلی الان تاخیر میزنه بهت....
ماشینو جلوی اتاقک نگهبانی؛ خاموش کردمو پیاده شدم؛ امیرعلی بهم نزدیک شد: سلام...ماشین مهسا راهم میره؟؟؟
لبخند زدم: سلام...دستمو روی ماشین گذاشتمو ادامه دادم: اره...ماشین خوبیه! باهامون راه میاد...
نگاه خیرشو به لباسم دیدم! هنوز لباس مشکی تنش بود؛ میدونستم بچه های تعمیرگاه برای عوض کردن لباسش برنامه دارن ولی...با نگاهش خجالت کشیدم: مهسا خریده...
لبخند زدو دستشو روی شونم گذاشت: کار خوبی کرده...چهل روز به خاطر ما مشکی پوشیدی,داداش...دمت گرم...
خواست از کنارم رد,شه که بازوشو گرفتم: امیر...نگام کرد؛ خم شدمو از داخل ماشین بسته ای رو بیرون اوردم: این...( گرفتم سمتش) این ...چطور بگم...میخواستم خونه اجاره کنم؛اگه ...اگه مشکلی نداری میخوام خونه ی تورو اجاره کنم...این پول پیشه...ماهانه هم
بین حرفم سریع گفت: عماد خجالت بکش... منو تو ازین حرفا داریم؟! اون خواهرمه...درسته جاش باید,کنار ما باشه ولی بخاطر مامانم مجبوریم؛ جدا از هم زندگی کنیم...
دستشو گرفتمو بسته رو توی دستش گذاشتم: میفهمم...پس توهم منو درک کن...نه نمیاری که اگه مخالفت کنی همین امروز ازون خونه میریم...
کلافه نگام کرد! لبخند منو که دید بسته رو گرفت: باشه...فقط ی سوال...
دست به سینه به ماشین تکیه دادم: جونم؟!
سرشو انداخت پایین: نگران مهسام...اون هنوز صیغست و ... خب شراطش شرایط خوبی نیست...میفهمی چی میگم؟!
- اره..میفهمم...ولی شرایط,منم خوب نیست و این... ایجاب میکنه که فعلا صیغه بمونیم...نگران نباش...من باهاشم...
romangram.com | @romangram_com