#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_100
نگران نگاه کرد: امیر نمیدونه...هیچکی نمیدونه...تورو خدا اذيتش نکنیا...
سرمو تکون دادم: اذيت چیه؟!!..میخوام تکلیف هرسه مون مشخص شه...من ؛ مهسا و اون بچه...
عصبی جواب داد: پس زن اولت چی؟!
نفس پر حرصمو بیرون دادم!!شروین حالمو فهمید که رو به مریم گفت: زنش داره طلاق میگیره! نه بخاطر مهسا....میخواد برای همیشه بره پیش خونوادش المان...
مریم منتظر نگام کرد! عصبی گفتم: می گی یا نه؟!
- راست میگه؟! میخواد طلاق بگیره؟!!...میدونی مامانم چی کشیده؟! میفهمی ماها چه جنگ اعصابی رو پشت سر گذاشتیم؟!! به مهسا حق نمیدی؟!...
بهش نزدیک شدم: نه! حق نمیدم...الان دیگه حق نمیدم...اون حامالس! با شناسنامه ی سفید!!!! میفهمی یعنی چی؟؟؟
چونش لرزید و چند قطره از چشمش افتاد: میگم جاشو...فقط....دلم میسوزه براش که سرنوشتش شد مثل مادرش!!...خودکار؟!
شروین سریع از جیبش ی خودکار در اورد: من مجهزم همیشه...شماهم گریه نکنید حیف اون اشکا نیست؟!
در آسانسور باز شد...نگاهم به کف دستم بود؛ از اسانسور بیرون اومدم ...شروین دستمو گرفت: خب بابا...دست خودته...انقد نگاش نکن..
با هیجان نگاش کردم: ی کاغذ پیدا کنم ادرسو بنویسم...میترسم پاک شه...
وارد کوچه شدیم؛ فرزاد مارو دید و تکیشو از ماشین گرفت: چی شد؟!
کف دستمو نشون دادم: پیداش کردم...پیش خاله ی مادریشه...انزلی
فرزاد سوتی زد و گفت: کی فکرشو میکرد بره انزلی!! همینه چند ماهه ول میچرخیم دور خودمون...
خیره شدم به ادرس: بچه ها من الان راه بیوفتم تا عصر اونجام...شما برید سر کارتون...من با اتوبوس میرم...
شروین هولم داد سمت ماشین: بشین کم حرف بزن...بدجور هوس انزلی کردم...
با تعجب نگاش کردم که گفت: چییههه؟!! امروز خیلی بد نیگام میکنیا...
درو باز کردم: اون جلف بازیا چی بود جلو مریم؟!
پشت فرمون نشست: جلف بازیه چیه...خوشم اومده ازش...( روبه فرزاد ادامه داد)انزلیو هستی دیگه؟!
فرزاد کمربندشو بست:نه جون تو...کار دارم تو شرکت؛ ماشینو ببرید ولی منو تا ی جایی برسون...
به جلو خم شدمو دستمو گذاشتم رو شونش: میدونستی خیلی مردی!! خوشحالم که دارمت...
romangram.com | @romangram_com