#شاه_کلید__پارت_24
آرمینا ـ نترس مثه تو نیستم همش بچسبم به سپهر!
من ـ سپهر میچسبه به من!(یعنی اعتماد به نفسم تو حلق همتون!) مهرناز تو میای یا میری؟
مهرناز ـ منم باید برم.... امروز با مامانم باید بریم خرید......
من ـ خرید جاهاز؟!؟
مهرناز لب پایینشو گزید یکی زد به بازوم و گفت:
ـ خفه بابا دختره دیوونه!
من ـ نظر لطفته...
یه نگاهی به ساعت انداختم و فهمیدم که امین الاناس که بیاد به خاطر همین ازشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون....
با دیدن امین که جلو در مدرسه بود دستمو براش تکون دادم و رفتم سمت ماشین و سوار شدم........
امین با خنده نگاهم کرد و گفت:
ـ نگفتم گند میزنی؟!
من ـ خفه بینیم باوو! من خیلی هم خوب دادم کارنامه ها که بیاد میفهمی! مرتیکه...
امین ـ هــــووو!
من ـ واااا!
امین خندید و صدای آهنگش رو بلند کرد و رفت سمت خونه.... چون میخواستم جلو سپهر پیدام نشه از امین پرسیدم:
ـ سپهر رفته یا هست؟!
امین از تو آینه نگاهم کرد:-23-: و گفت:
ـ چطور؟!
romangram.com | @romangram_com