#شاه_کلید__پارت_25


چشامو یه دور کامل گردوندم یعنی اینکه وایییی!!!

بعد گفتم:

ـ همینطوری... حالا نگفتی هست یا نه خبر مرگش؟!(زبونم لال)

امین نفسش رو به صورت پوفی به بیرون داد و گفت:

ـ نه نیستش با دوستاش بیرونه.... عصر میاد...

سرم رو تکون دادم و شروع کردم به نقشه کشیدن... تاشب!

وقتی رسیدیم خونه اولین کاری که کردم این بود که رفتم حموم! دقیقا دو ساعت(!) طولش دادم...

پوستم سفید سفید شده بود مثه برف!!! کک و مکامم رنگشون کم شده بود چون از بس خودمو شسته بودم شده بودم عین روحا! ولی چشام خاکستری تر شده بود یه جورایی شبیه نقره ای ولی نمیدونم فقط میدونم خوشگل شده بود! خوشم اومد... کاش سپهر..... بیخیال!

رفتم تو اتاقم و لباسمو پوشیدم و واسه شب یه لباس از تو کمد برداشتم و اویزون در کردم که بپوشمش... رنگش صورتی بود...... آستین بلند بود...... به دلیل اینکه هیکلمو دوس ندارم آستین بلند میپوشم که معلوم نشه! یه شلوار طوسی هم گذاشتم کنار....

موهامم دم اسبی میبندم.... ولی میگم که ببافتش مامانم..... اینطوری بهتره! تنوع میشه!

میخواستم امروز بیشتر به خودم برسم... سپهر عاشق زیبایی و آرایش کردنه.... منم ارایش میکنم! یعنی آرایش کنم؟! آره! باید سپهر رو حرص بدم!

***





ساعت 6 بود که دیگه اماده بودم! خب همه چی تکمیله آفرین رزی! فقط الان یه نمه عشوه شتری بیا....

آهــان! همه چی حله ببین اینطوری جلو سپهر راه برو قلبش میاد تو شرتش! خاک تو سرم! ولی نه! اینکارو نباید بکنم! باید بهش بی محلی کنم...آره یادت رفته رزیتا؟! قرارمون این بود که بی محلی کنی بهش....

سگ محلش کنی!(درسته!؟)


romangram.com | @romangram_com