#شاه_کلید__پارت_18
بعد از سلام و احوال پرسی کامل سه تایی رفتیم تو اتاق... سپهر هم از دور هی سرک مینداخت تو اتاق که از این کارش اصلا خوشم نیومد! یه زبون درازی مشتی بهش کردم و رفتم تو اتاق و در و بستم!
مرتیکه الدنگ! دوباره برگشتم سمت بچه ها که داشتن با کنجکاوی نگاهم میکردن... قیافه ارمینا که خیلی خنده دار شده بود انگار داره فیلم میبینه!
من ـ به چی اینقدر با دقت زل زدید؟!
مهرناز ابروهاشو با خنده بالا انداخت و آرمینا گفت:
ـ هیییچی! میبینم که....
من ـ میبینی که؟!
آرمینا ـ بعضیا اومدن!
من ـ خفه آرمینا دیروز دعوامون شد!
مهرناز و آرمینا با تعجب نگاهم کردن... تمام اتفاقای اون روز رو تعریف کردم به اضافه امروز... آرمینا از حرص سرخ شده بود مهرناز هم سخت تو فکر بود...
کتابمو برداشتم و گفتم:
ـ بسه دیگه اینقدر فکر نکنین منم حالشو میگیرم!
مهرناز ـ اونوقت چطوری؟!
من ـ اووم! نمیدونم! راستش....
آرمینا ـ بیاین فعلا بدرسیم تا بعد! الان اگه بحث کنیم مامانت میفهمه!
همه مشغول شدیم ولی من بازم رفتم تو فکر... یعنی سپهر واقعا دوسم داره؟! پس چرا باز داشت سرک میکشید؟! یعنی داره باهام شوخی میکنه و حرصمو درمیاره؟!
یه نگاه به مهرناز کردم.... دختر با نمکی بود... چشای قهوه ای، پوست گندمگون، مژه های بلند، موهای قهوه ای و بینی متوسط، لبای نازک... قد بلند و هیکل تو پر.... ولی سپهر رو راضی نمیکرد!!!!
یه نگاه به آرمینا انداختم...
موهای مشکی که وقتی نور آفتاب بهش میخورد یه رگه هایی از قهوه ای توش معلوم میشد که به نارنجی میزد.... هیکل مناسب، چشمای قهوه ای تیره که دورش مشکی پررنگ بود، بینی خوش فرم، لبای کوچیک و غنچه مانند، پوست روشن... آرمینا هم خیلی خوشگل بود خیلی! ولی سپهر .......... حتی من هم سپهر رو راضی نمیکردم اینو مطمئنم! ولی سپهر پس چرا بامنه؟! یعنی به خاطر هوساشه؟! ولی چشاش چی؟! پس اون نگاه مهربونش؟! دستای گرمش؟! نمیدونم گیج شدم! رزیتا بسه ادامه نده!!!!
romangram.com | @romangram_com