#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_50
فرشته به سويش برگشت و گفت:چي شده؟ نگفت؟
مرتضي ماشين را روشن کرد و گفت:نه، گفت فعلا موندني هستم.
لبخند بي اختيار روي لب هاي فرشته نشست و باز هم کمي کيانش را داشت.مرتضي با تاسف سري تکان داد و گفت:اينقد مي خوايش و اينجوري پسش مي زني.نمي دونم بهت چي بگم دختر؟
فرشته بي خيال حرف هاي آنها لبخندش را نخورد و امروز با تمام بدي هايش اين خبر زيبا بود.فاطمه نگاهي به او انداخت و زير لب گفت:عاشقشه فقط لج کرده.
مرتضي فرشته را به خانه رساند که فاطمه گفت:مي خواي امشب پيشت بمونم؟
فرشته سر تکان داد و گفت:نه، مرسي برو با شوي تان خوش باش.
فاطمه لبخند زد و گفت:باشه عزيزم.مواظب خودت باش.
فرشته دستي تکان داد و وارد خانه شد.هر چند غم رفتن کيان آنقدر سنگين بود که خوابش را آشفته کند و تمام ذوق وسايلي که خريده بود را از دست بدهد.
**************************
دلش کمي رفتن به بيرون را مي خواست.گوشيش را برداشت و شماره مرتضي را گرفت.بوق سوم را نخورده بود که مرتضي گفت:جونم آبجي!
-مرتضي پوسيدم تو خونه، مثلا امشب چهارشنبه سوريه، من تو خونه، خب بيا منو ببر بيرون.بابا نمي زاره تنها جايي برم.
-دختر بيرون پر از آتيش بازيه، خطرناکه، مي خواي بياي چيکار؟
-مرتضي بيا اذيت نکن تو رو خدا.فاطمه رو بيار.
-باشه دختر کشتي منو، آماده باش ميرم دنبال فاطمه ميايم پيش تو.
فرشته جيغ کشيد و گفت:جيگرتو برم داداش منتظرم.
-زبون نريز.فقط آماده باش، نيام منتظرشم دم درا؟ به باباتم زنگ مي زنم.
-باشه عزيزم.تندي آماده ميشم.
فرشته تماس را قطع کرد، فورا به سوي کمدش رفت.لباس هايش را عوض کرد و جلوي آينه کمي آرايش کرد و موهايش را چپ روي پيشانيش ريخت.از اتاقش بيرون رفت که شاپور گفت:مرتضي زنگ زد، دخترم بيرون خطرناکه خيلي مواظب خودت باش.
-چشم، منو فاطمه با مرتضي هستيم هر جا بره باهاش ميريم.
از پدر و مادرش خداحافظي کرد و با عجله به سوي حياط رفت.در را باز کرد نگاهي به سر کوچه انداخت اما خبري از مرتضي نبود.گوشيش را برداشت و دوباره زنگ زد که ماشين مرتضي درون کوچه پيچيد.تماس را قطع کرد و در را پشت سرش بست.مرتضي جلوي پايش ترمز کرد و گفت:بپر بالا جوجو.
فرشته سوار شد و گفت:سلام.خوبين؟
فاطمه گفت:بهتر از اين نميشه.
مرتضي ماشين را از کوچه بيرون برد و گفت:کيان و دوستاشم هستن مشکلي نيست؟
فرشته لبخند شادش را مخفي کرد و شانه ايي بالا انداخت.فاطمه به آرامي به مرتضي گفت:خوبه ايندفعه موضع نگرفت.
-شنيدم صداتو فاطي.
romangram.com | @romangram_com