#پارک_پارت_89


- بفرمایید عزیزم.

یخورده با تعجب نگام کرد و اومد لقمه ی توی دهنشو قورت بده که به سرفه افتاد.ایول،همینه.منم با نگرانی ظاهری لیوان نوشابه رو برداشتم و همینجور که میزدم پشت کمرش،گفتم:

- اِ وا چی شد؟بیا،بیا اینو بخور.

لیوانو از دستم گرفت و یه ضرب رفت بالا که یهو سرخ شد و همشو تف کرد بیرون که ریخت روی میز.با یه ببخشید دوید سمت دستشویی.همشون با تعجب به همدیگه نگاه میکردن ولی من در کمال آرامش داشتم پیتزامو میخوردم که دیدم دارن نگام میکنن.گفتم:

- چیه؟

آرتا – کار تو بود؟

شونه هامو انداختم بالا و گفتم،میخواست منو اذیت نکنه.دِلی و شادی و شایان زدن زیر خنده ولی آرتا گفت:

- حالا چی ریختی تو نوشابش؟

با بیخیالی گفتم:

- نمک.

با این حرفم دیگه منفجر شدن از خنده.خودمم خندم گرفته بود که ارشیا اومد و گفت:

- میگم فکر کنم نوشابه تاریخش گذشته ها آرتا.

شایان به خنده گفت:

- نه داداش.نوشابه سالمه.فقط یه آدمی نمک ریخته بود تو لیوانت.

بعد هم به من نگاه کرد که ارشیا گفت:

- چی؟کار تو بود آرتی؟

- خب آره.میخواستی اذیتم نکنی.

ارشیا هم با تعجب نگام کرد و گفت:

- مسخره.

romangram.com | @romangram_com