#پارک_پارت_128
- گفتین بهشون؟
دوتاشون سرشونو به نشونه مثبت تکون دادن و شروع کردن به خوردن.منم داشتم می خوردم که یهو شایان گفت:
- وای…وای لایک داری به مولا.
آرتا – راست میگه.خوب ضایعش کردی.
ارشیا – آخ کاش منم اونجا بودم.
و دوباره زد زیر خنده.محو خنده هاش شده بودم.خودمونیما چقدر قشنگ می خنده.با صدای شادی به خودم اومدم:
- بچه ها من برم جزوه ی این کلاسو از یکی از بچه ها بگیرم.
دِلی – صبر کن منم بیام…تو هم میای آرتی؟
من – نه من هنوز شیر کاکائومو نخوردم.
دِلی – باشه.
شایان – آرتا پاشو ما هم بریم سر کلاس الان شروع میشه.
اون دوتا هم رفتن ولی ارشیا هنوز نشسته بود،گفتم:
- مگه تو کلاس نداری؟
- نه این کلاسم باهاشون مشترک نیست.
- آهان.
داشتم شیر کاکائومو می خوردم یه یهو یاد خواستگاری فرداشب افتادم.یعنی کیه که هم صداش آشنا بوده و هم خودشو معرفی نکرده؟عجیبه والا.
ارشیا – چیه تو فکری؟
من – هان؟…هان هیچی.یه خواستگار قراره فرداشب بیاد،ولی نمیدونیم کیه.خودشو معرفی نکرد.فکر اونم که کی میتونه باشه.
ارشیا – آهــــان.
romangram.com | @romangram_com