#پارک_پارت_115
شادی و شیان و دِلی با هم – شاید.
دو دقیقه بینمون سکوت بود تا اینکه شادی گفت:
- اه بابا،با این جریانا دیگه حس و حال دوچرخه سواری نیست.پاشین بریم یه چیزی بخوریم مردم از گشنگی.ساعت 2 و نیمه.
با این حرف شادی هممون بلند شدیم و رفتیم سمت ماشین شایان.سوار شدیم و شایان هم دم یه رستوران همون اطراف نگه داشت.رفتیم داخل و روی یه میز نشستیم.
شایان منو رو برداشت و گفت:
- خب چی میخورین؟
شادی – چلو کباب بختیاری.
دِلی – برگ.
من – منم بختیاری.
شایان – منم کوبیده…مخلفات؟
من – ماست و موسیر.
شادی – هیچی.
دِلی – منم هیچی.
شایان – اوکی،منم سالاد.نوشابه زرد یا مشکی؟
دِلی – مشکی.
همون موقع گارسون اومد و سفارشامونو گرفت…کم کم از اون حال دپ در اومدیم و گفتیم و خندیدم تا موقعیکه غذاهامونو آوردن.یکم که خوردیم،شایان یه نگاه مظلوم بهم کرد که گفتم:
- چته؟
- میگما آبجی.
متعجب از آبجی گفتن شایان،گفتم:
romangram.com | @romangram_com