#پارک_پارت_116
- بله؟
- میگم اگه بلایی که سر ارشیا آوردی،سر من نمیاری،بی زحمت نوشابه رو با یه لیوان بده.
خندیدم و گفتم:
- دیوونه…مزش به همون بار اول بود.دیگه کیف نمیده.
نوشابه رو بهش دادم و در همون حال که میریخت توی لیوان،گفت:
- خب خدا رو شکر که دیگه کیف نمیده وگرنه نابود می شدم.
هممون خندیدیم و به خوردنمون ادامه دادیم.وقتی تموم شد،شایان رفت حساب کنه و قرار شد من و دِلی بعدا باهاش حساب کنیم.رفتیم سوار ماشین شدیم که شایان گفت:
- خب دیگه کجا بریم؟
شادی با ذوق گفت:
- بریم پاساژ یکم خرید کنیم.
شایانم از توی آینه به ما نگاه کرد و با خنده گفت:
- بریم؟
من و دِلی – بریم.
رفتیم سمت پاساژ.از همون مغازه اولی،شادی شروع کرد اینو میخوام،اونو میخوام.یه بار بستنی میخواست،یه بار پاستیل،یه بار ذرت،یه بار آیس پک،یه بار لواشک.خلاصه دهن شایان رو حسابی آسفالت کرد.البته شایانم هیچکودومو براش نخریدا.خخخخ.
بعد از سه ساعت گشت و گذار،من یه بلوز بافت یقه اسکی که آستین حلقه ای بود رنگ خاکستری خریدم،با یه شلوار راحتی مدادی مارک GAP که دوتا مچ پاش کش بود و میچسبید.شایان یه کلاه کپ مشکی که روش عکس یه آدم با کلاه و سیبیل بود،شادی یه شال سورمه ای و دِلی هم یه بافت مثل من به رنگ قهوه ای سوخته خرید.ساعت 7 بود که شایان گفت:
- رضایت میدین بریم دیگه؟بابا پاهام تاول زد.
من – آره دیگه بریم،خریدامون تموم شد.
وقتی سوار ماشین شدیم،دِلی گفت:
- به نظرتون الان چی میچسبه؟
romangram.com | @romangram_com