#پارک_پارت_101


میون گریش گفت:

- تصا..دف..کرد…تا…بردنش بیمارستان…تموم کرده..بود.

- آخ خیلی متاسفم.حالا گریه نکن.خدا بیامرزتش.

دیگه ته احساساتم همین بود.آخه من اصلا خاله آذین رو نمیشناختم.فقط عکسشو دیدم و یکی دوبار هم تلفنی باهاش حرف زدم.

همون موقع آرتا هم با سر و صدا اومد داخل و تا ما رو تو این وضع دید،مثل من هول کرد و گفت:

- وای مامان چی شده؟چرا گریه میکنی؟بابا چیزیش شده؟خودت؟چی شده خو حرف بزنید یکیتون.

من – آخه تو میذاری کسی جواب بده؟یه ریز داری حرف میزنی.

- خو حالا بگو چی شده؟

من – خاله آذین رو میشناسی؟دوست مامان.

یکم فکر کرد و گفت:

- همون که با شوهرش اصفهان زندگی میکنن؟

- آره همون.

- خب چی شده؟

بعد از دو ثانیه مکث،گفتم:

- خدا بیامرزتش.

یهو صورتش بخاطر ناراحتی جمع شد و رو کرد به مامان و گفت:

- وای مامان خیلی متاسفیم.ناراحت نباش.شتریه که دم در همه ی خونه ها چرت میزنه.

مامان – حالا من حالم خوب نیس شما ها هم هی تیکه بپرونین.

آرتا – حالا میخواین چیکار کنین؟

romangram.com | @romangram_com