#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_99
چشمام سياهي رفتو نفهميدم ت و بغلش فرود اومدم يا بازم زمين..
خواست خدابود ک تا اينجا دووم بيارم..
*******
(راوي)
زيربارون عصبي خودشو ب درحياط رسوند تا دنبال اون دختر سرتق بره..با بازکردن در جسم نحيف نرگسو سرتاپاخيس ديد..
چندثانيه نگذشت ک بدن نرگس درحال افتادن رو زمين بود ک سريع بازوشو کشيد و اونو دراغوش گرفت..
درحالي ک نرگسو بايک دست نگه ميداشت بادست ديگش نايلکسي ک داشت ازدستاي نرگس سرميخورد برداشت..
معلوم همه اين دردسري ک نرگس کشيده بخاطر محتواي تو نايلکس بوده..
درو باپا بست و نرگسو بلند کرد..پرستار دوست داشتنيش خيلي سبک بود..
ب اتاق نرگس رفت و اونو رو تخت گذاشت..بسمت بخاري گوشه اتاق رفت و با شعله زياد روشنش کرد..
کلافه دور خودش چرخيد..مونده بود ديگ چيکار کنه..اولين باربود همچين اتفاقي براش مي افتاد..
يادش مياد هشت ساله ک بود مادرشم بيحال روتخت افتاده بود..و پويا فقط کنارش مادرش نشسته و باگريه دستشو نوازش ميکرد..گه گاهي ب جنبوجوش پدرش ک براي بهبود حال مادرش بود نگاه ميکرد..
از فکر بيرون اومد و ب نرگس نگاه کرد..با ديدن لباس خيس نرگس ب ياداين افتاد ک بايد لباساشو عوض کنه..
حتي وقت نکرد لباس خيس شده خودشو تعويض کنه..
دره کمد را باز و همينطور ک درحال جستجو براي لباس مناسب بود زيرلب گفت:خاک تو سرت کنن پويا..مرد گنده ??سالته..از پس اين برنمياي چجوري توقع داري ک بخواي ي زندگيو اداره کني؟
البته تقصيرمن نيست..انقدر تواين ده سال نقش بازي کردم و ايدين کارامو انجام داد ک داره باورم ميشه چقدر بي عرضم..
بالاخره بابرداشتن ي شلوار يشمي و بلوز بافت بسمت نرگس رفت..
باديدنش اهي کشيد..حالا ميرسه ب قسمت سخت ماجرا..
شال از روي موهاي تَر شده نرگس برداشت و ب گوشه اتاق پرتش کرد..
دکمه هاي مانتوشو باز کرد وباديدن استين کوتاه زير مانتو اروم غريد:دختره بي عقل..نکرد استين بلند بپوشه تاکمتر سردش بشه..اصلا براي چي اين موقع شب رفت بيرون؟ منه خنگو بگو ک متوجه رفتنش نشدم..
romangram.com | @romangram_com