#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_98
مرتيکه پول پرست..وقتي ديد براي خريد تابلو پافشارم و حتما اون قابي ک شبيه اون شکسته بود ميخواستم قيمتشو بيشتر کرد..اونم ب بهانه اينک ازاين قاب همين يکي مونده و براي ويترين ميخواستش اما ب من فروخت..
اره ارواح اون خيکيت..براي تابلو صدوهشتاد تومني دويستو پنجاه تومن دادم..
من ک راضي نيستم..چيزي هم نميتونستم بگم..ديگ مغازه تابلو فروشي بازنبود اين موقع..تازه معلوم نبود شبيه اون قبليه پيدابشه..
ناچار خريدمش..تنها حسني ک تومغازه بودنم ک بخاطر بحثمون طولاني شد داشت اين بود ک کمي بدنم گرم شد..ب لطف شوفاژ تو مغازه..
با افتادن چندقطره روصورتم فهميدم بارون شروع ب باريدن کرد..
ب سرعت قدمام افزودم تا زودتر ب خونه برسم..فقط دوتا کوچه مونده بود..
درکمال تعجب يهو بارون شدت گرفت و هيکل من کمتر از ده ثانيه خيس شد..
سطح بالاي نايلکسو پيچوندم تا اب نره توش و چوب تابلو نم بگيره..
بااين ک سخت بود ولي توبارون و چاله هاي پراب با کتونيم مشغول دويدن شدم..
ب تنها چيزي ک فکرميکردم زودتر رسيدن ب خونه وفرار ازاين بارون تند بود..
تنها مزيت بارون اين بود ک از حضور ارازل جلوگيري کرد..اونام براي اينک خيس نشن نيومدن بيرون..اونوقت من احمق بخاطر پويا چ دردسريو بايد تحمل کنم..
دستا و پاهام از سرما داشت بي حس ميشد..بخصوص پاهام ک اب بينشون رفته بود و اين اذيتم ميکرد..
يه لحظه بخاطر تاريکي کوچه ک نور تيربرق براش افاقه نميکرد پام رفت تو چاله و ليزبودن زمين باعث زمين خوردنم شد..
اخي گفتمو دستمو روپيشونيم ک ميسوخت گزاشتم..
تو اون تاريکي خون روي دستمو ديدم ک بارون پاکش کرد..
ي دستمو رو سرم گزاشتم و بلندشدم..حالا علاوه برخيسي گلي هم شده بودم..
نايلکسو ک کمي ازم دور شده بودو برداشتم و دوباره راه افتادم..
سوزش پيشونيم دردناک بود وتواين وضعيت مزخرف عصبيم ميکرد..
اه چرا اين راه لعنتي انقدر طولاني شده..ب سرکوچه خونمون ک رسيدم چشمام تار شد..نميدونم بخاطر سرما يا ضربه سرم بود اما بسختي خودمو ب درخونه رسوندم..
قبل ازاينک زنگو بزنم دربازشدو قامت پويا معلوم شد..
romangram.com | @romangram_com