#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_96


چون تابلو بالا بود ومنم ريزه ميزه..پابلندکردم تادستم ب تابلو برسه..‏

مشغول دستمال کشيدن روتابلو وغرق درافکار خودم بودم ک باصداي بلند زنگ گوشي پويا هُل خوردم..‏

شونه هام بالارفت و دستم ب گوشه لغ تابلو خورد..‏

در کثري از ثانيه تابلو از ميخ جداشد و بااثابت ب زمين شيشه و قابش چند تيکه شد..‏

هيني کشيدمو يک قدم عقب رفتم..خداي من

پويا اين تابلورو خيلي دوست داشت..حالا چيکار کنم؟

شيشه تابلو خرد شده بود و کمي از بالاي نقاشي رو بريده بود..قابشم از وسط نصف شده بود :/ ‏

پويا نميدونم از صداي شکستن بود ياصداي زنگ موبايلش ک سريع اومد تو اتاق..‏

باديدن تابلو شکسته بهت نگاهشو سمت من برگردوند..‏

ناگهان داد زد:چيکار کردي نرگس؟؟ ميدوني اين تابلو چقدر برام عزيز بود؟؟

اره اره ميدونم..‏

سکوتم عصبي ترش کرد:لال شدي؟حالا من چ غلطي بکنم؟

بغض کردم..از اينک سرم داد..‏

براي اولين بار..بخاطر ي تابلو..‏

هرچقدر برات عزيز باشه اون تابلو..من ک ازقصد اين کارو نکردم..‏

اه چرا هيچي بهش نميگم؟

قدم برداشت سمت تابلوي روزمين افتاده ک پاتند کردم و ازاتاق خارج شدم..‏

بزور جلوي ريختن اشکامو گرفتم..‏

مانتو دم دستي پوشيدم و شالي سرم انداختم..با برداشتن کيف پولم از خونه زدم بيرون..‏

ب سرکوچه رسيدم باديدن ابراي باروني و هواي تاريک از اومدنم پشيمون شدم..‏

romangram.com | @romangram_com