#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_95
بسرعت رو صورتش اخم نشست..بلند شدو دستي ب موهاش کشيد..
بسمت هال رفت..منم دنبالش..
شاهين رو مبل نشسته بود..
پويا سلامي کردو رو مبل روبه روش نشست..
منم بعد سلام رفتم اشپزخونه تا چايي بيارم..
با دستاي لرزون چايي روميز گذاشتم و کنارپويا نشستم..
دست خودم نبود ازش ميترسيدم..از خلافکارا هيچي بعيد نيست..با اون چشماي شرارت بارش..
متوجه حالم شدو گفت:نرگس خانم مثل اينک حالتون خوب نيست..
موندم چي بگم ک پويا گفت:من مريضش کردم..سرما خورده بودم..بوسش کردم تا سرما بخوره..
شاهين رو به پويا گفت:خب کار بدي کردي..اگ حالشون بد بشه نميتونه مراقب باشه
-خب حالا..لگن ک زيرم عوض نميکنه..
ب پاهام خيره شدم..شاهين بلند خنديد:راستش اومدم ي سر ب پويا بزنم چون براي چندوقت نيستم..
بالبخندي مصنوعي گفتم: لطف کردين..
بعد رفتنش از بيکاري رفتم سراغ تميز کاري..
اول اتاقارو جارو کشيدم بعد با دستمال افتادم بجون دکوري و شيشه ها..
و تمام مدت پويا عين اربابا رو مبل نشيته بودو نگام ميکرد..
خرس گنده نکرد کمکم کنه..
رفتم سمت اتاق پويا تا تابلوي نقاشي مادرشو تميزکنم..
romangram.com | @romangram_com