#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_92


واقعا ک پروعه..بسمت اتاق رفتم و ب لاله اشاره کردم ک اونم بياد..‏

همينجور ک باحرص وسايلمو تر چمدون ميزاشتم گفتم:پسره بي خاصيت..بيشعور..احمق..اومده دم خونه ک منو بدبخت کنه..‏

اداشو دراوردم:ده دقيقه وقت داري..‏

لاله:حالا ميخواي بري؟

‏-اره ديگ..چيکار کنم پس؟

‏-نميدونم..مثلا برگرد خونت..نه برنگرد..چيزه

نگاش کردم:حالت خوش نيستا..اخرم برگردم يا نه‌؟

بامن و من گفت:خب اگ..اگ برگردي رابطمون کلا باهاشون قطع ميشه هااا

باخنده گفتم:عجب ادمي هستي تو..غصه نخور..ايدين ک شمارتو داره..تازه مجبورم ک بمونم..قرار داد خونه و صيغه هردو يک سالست..نميتونم وسط سال و موقع امتحاناي دانشگاه ازخونه بيرونشون کنم ک..‏

اوهومي گفتو تو جمع کردن وسايل کمکم کرد..‏

کمتر از پنج دقيقه اماده شدم..چمدون بدست رفتم توهال ک خاله با ديدنم گفت‌:داري ميري نرگس‌؟

بغلش کردمو گفتم:اره خاله جون..ديگ بيشتراز اين مزاحم نميشم..‏

‏-اين چ حرفيه..قدمت رو جفت چشمامون..ولي واس همين يک روز چمدون اوردي؟

‏‌-آااا راستش ميخواستم لباسامو عوض کنم از خونه براي همين اوردم..‏

‏-اها..باش دخترم..مراقب خودت باش..‏

گونه ياسينو بوسيدمو خداحافظي کردم..از پله هااومدم پايين و درحياطو بستم..‏

متوجه شدم ک ياسين از پنجره داره نگام ميکنه..اي بابا..‏

پويا کمي جلوتر پارک کرده بود..اما ماشينش تو ديد ياسين بود..‏

پس بي توجه بهش جلوتر رفتم..اونقدر ک از ديد ياسين محو شدم..‏

پوياهم ک دنبالم اومده بود با ايستادن من اونم ماشينو کنارم رسوند..‏

romangram.com | @romangram_com