#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_93
بدون حرفي با اخم درو عقبو باز کردمو سوار شدم..
يکم ک شد ديدم حرکت نميکنه..ناچار نگاهش کردم ک گفت:حس راننده اژانس بهم دست ميده..بيا جلو بشين..
باهمون اخم گفتم:مجبورت نکردم بياي دنبالم..
چيزي نگفت..بجاش اونم بااخم زل زد بهم..اونقدري ک اخر خودش کم اورد..
پوفي کشيدو حرکت کرد..
******
صداي پويا از پشت دراتاقم اومد:نرگس بيا شام..
چندساعت ازاومدنم ميگذره..همين ک رسيدم خونه خودمو تو اتاق حبس کردم..يبارم بيرون نرفتم..
دستشويمم گرفته بود..ولي بزور کنترل کردم..
راستش کمي خجالت ميکشيدم از روبه رويي باهاش..نميدونم چرا..شايد چون اين پويا برام غريبست..
اما ازغذا نميشه گذشت..باپويا قهرم با شکمم ک قهرنيستم..
تازه پويا عين خيالش نيست..من دارم خودمو اذيت ميکنم..مثل اينک فقط ميخواست من بيام خونه..
با هموم لباسا و شال رو سرم از اتاق اومدم بيرون و بسمت اشپزخونه رفتم..
پيتزا سفارش داده بود..
باديدنم لبخندي زد..اما من بدون حرفي نشستم رو ميز و بااخم مشغول خوردن شدم..
جوري ک انگار دارم بزور ميخورم..اما صداي غاروقور شکمم ابرومو برد..
پويا بلند خنديد..برش پيتزارو پرت کردم روميز بلند شدم تابرم ک دستمو گرفتو گفت:خيلي خب حالا..گشنته بگير غذا بخور بعد قهرکن..
دستمو از دستش محکم کشيدم بيرون و بهش توپيدم:حق نداري ب من دست بزني فهميدي؟
ديگ نميزارم بهم نزديک شي..اون موقع فکرميکردم متوجه نميشي..نميدونستم ک..
حرفمو ادامه ندادم و قصد رفتن کردم ک گفت:ادم با عشقش اينجوري حرف ميزنه؟
romangram.com | @romangram_com