#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_90
-ميگم بهتر نيست بياي خونه؟ اگ شاهين بياد شک ميکنه..
-ب شاهين بگين نرگس خسته شده و کارشو ترک کرده
-اخه اين چ حرفيه؟ اونم بچس حتما قبول ميکنه..تو بيا خونه باهم صحبت ميکنيم..
-خيلي خب..فردا ميام
صداي پويا بهم فهموند ک گوشي رو اسپيکره:تا يک ساعت ديگ ميام دنبالت..
تا خواستم بگم تو غلط ميکني صداي خاله دوباره اومد:نرگس چايي سرد شد..بيا ديگ..بعدا ب کارت برس..
بدون حرفي تماسو قطع کردم و بسمت هال رفتم..
تمام مدت بيستکوئيتو بزور چايي پايين ميدادم از گلوم..
درسته پويا سالمه ولي من ميدونم ک هنوزم کله خره..
اگ بياد دنبالم من بدبختم..فقط کافيه عمورضا با اين حالش بفهمه..
بعد خوردن عصرونه و تشکر از خاله سريع رفتم تو اتاق..همش ميترسيدم باز زنگ بزنن..
ک همينطورم شد..البته اينبار پيام دادن..
ايدين بود:نرگس ب لاله چيزي گفتي؟
جواب دادم:ن ولي خيلي کنجکاوه..و حق داره ک بدونه..متوجه منظورم ک هستي؟
بهش فهموندم ک اگ لاله رو ميخواي بايد باهاش رو راست باشي..
متوجه منظورم شد:باش..بهش بگو ولي خواهش ميکنم ب کسي نگين..
لبخندي رو لبم نشست..اين ک گزاشت راز ده ساله ماموريتشو بهش بگم نشون از علاقش ب لاله ميداد..
ديگ جوابشو ندادم و بجاش لاله رو صدا زدم..
******
همينجور شگفتزده نگام ميکرد..
romangram.com | @romangram_com