#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_84
درهال باز شد و ايدين روبه روم ايستاد..با ديدنم رنگش پريد..
-نرگس..کِ کي اومدي؟؟
پوزخندي زدم:چيزايي شنيدم ک نبايد ميشنيدم..
هنوز باورم نميشد ک پويا سالمه..انگار بايد حتما ازخودش ميپرسيدم..اخ من چقدر سادم..من چقدر احمقم..
هه مثلا ب بهزاد گفتم ديگ ساده نيستم..ولي از اون موقع هم بدترشدم..ساده ام ک همچين اتفاقي برام افتاده..
تمام مدت ب ايدين زل زده بودم و توفکر بودم ک متوجه شدم پويا هم اومده دم در..
پوياي ديوانه؟ نه نه پوياي عاقل..پوياي حقه باز..
پويايي ک منو ب بازي گرفته بود..
قطري اشکي ک ازچشمم چکيد باعث شد نگاه پويا مصمم بشه..دستمو کشيد و ب داخل هال اورد..
لعنت ب من ک انقدر ضعيفم..
چنددقيقه اي ميشد ک رومبل نشسته بوديم و من فقط به ي جا زل زدم..نميدونستم چيکار کنم..
ايدين ک داشت خودخوري ميکرد...اما پويا ريلکس ب من زل زده بود..
-نرگس؟
تيز نگاهش کردم..منتظر بودم ک چيزي بگ تا منفجرشم روش اما نشد..نتونستم..
من دوستش دارم..چطور ميتونم..
اهي کشيدم ک گفت:خب..خب تاالان کمي از حقيقتو فهميدي..ميخوام برات همشو تعريف کنم..
-پويا؟
ايدين بود..بد صداش کرد..جوري ک يعني چيزي نگو..
اما پويا گارد گرفته گفت:چيه؟ چرانگم؟نميبيني حالشو؟ ميترسي همه چيو جار بزنه؟من اونقدري بهش اعتماد دارم ک بغيرتو فقط اون بفهمه ک من ديوونه نيستم..سالمم..س ا ل م..
ايدين نگاهي ب من کردو روبه پوياگفت:هرغلطي ميکني بکن..اما هرچي شد..پاي خودت..
romangram.com | @romangram_com