#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_85


تمام مدت ساکت بودم..با کشيدن نفس عميق پويا..تمام بدنم گوش شد براي شنيدن حرفاش..‏

پويا:قضيه برميگرده ب گذشته..شاهين ??سال از پدرم کوچيکتره..خب يکم ديربود..پدربزرگم ک اون موقع حوصله بچه داري نداشت..پس شاهينو ب پدرم سپرد..خب شاهين باوجود اينک پدرمو دوست داشت بهش حسادت ميکرد..بخصوص ک همه توجه پدربزرگ ب پدرم بود وبيشتر کله شقي و پردردسر بودن شاهين باعث اين موضوع ميشد..اينا مال قبل بدنيا اومدن من بود..‏

من ?ساله بودم ک پدربزرگم فوت کرد..مادربزرگمم ک قبل تولد من مرده بود..خب فوت پدربزرگم پدرمو خيلي ناراحت کرد..و از اون طرف توجهي ک ب من ميکرد باعث شد ازشاهين و کنترل کردنش دور بشه..اونم ازخدا خواسته سرخود شد..‏

تو ده سالگي من بود ک پدرم فهميد شاهين توکار خلاف رفته..اونقدري ک من تواون سنم فهميدم قاچاق عتيقه ميکرد..درگيري بينشون شد..و شاهين تواوج عصبانيت پدرمو هل ميده ک باعث ميشه سرش ب موزاييک بخوره..ضربه مغزي ميشه و بعدش مرگ..‏

طبق گفته پليسا قتل عمدنبود..هه يعني حتي زندان رفتنم حقش نبود؟ معلوم بود ب پليسا رشوه داده..مادرمم طاقت نياورد و چندماه بعد مرگ پدرم از شدت قصه دق کرد مرد(قطره اشکي از چشمش چکيد)من تو ده سالگي يتيم شدم..برام سخت بود..خيلي..گوشه گير شدم..افسرده..حتي يادمه ک گاهي اوقات باپدرمادرم حرف ميزدم..ولي بقيه فکرميکردن ديوونه شدم و دارم باخودم حرف ميزنم..‏

اين روال ادامه داشت تا ??سالگيه من..تمام زندگيم پرازنفرت و گرفتن انتقام ازشاهين شد..درسته ميگن ببخش..ولي براي من انتقام شيرين تر از بخششه..‏

تو ي روز عادي ک هوس هواخوري کردم رفتم پارک..اونجا بود ک با ايدين اشنا شدم..‏

ساکت شدو ب ايدين نگاه کرد..‏

انگار منتظر بود ايدين ادامه بده..بعد ازکمي مکث ايدين شروع کرد..‏

ايدين:منو پويا همسنيم اما اون موقع من ازچندماه قبل پويارو تحت نظر گرفته بودم..درواقع اولين ماموريتم بود..حتي دانشگاه هم نرفته بودم..پدرم سرهنگ بود وبراي امتحان من اين ماموريتو خيلي زودتر بهم داد..از چندسال پيش دنبال مدرکي از شاهين بود اما خب زرنگ بودن رئيس شاهين مانع از دستگيري اونا ميشد..اونجوري ک ما فهميديم شاهين دست راست رئيسشون حساب ميشد..کالاهاي عتيقه رو قاچاقي ب خارج ميبردن و دوبرابر ميفروختن..علاوه براين بدل اون عتيقه هارو ميساختن و تو ايران ميفروختن با قيمت زياد..و ماموريت من صميمي شدن باپويا و جلب اعتماد اون براي رسيدن ب شاهين شد..اون زمانا چون خودم ب پليسي علاقه داشتم تصميم گرفتم هرجور ک شده تواين ماموريت موفق بشم..تمام تلاشمو کردم و بلاخره باپويا صميمي شدم..بعد چندماه پويا منو خونش دعوت کرد..خوشحال از بابت اينک ميتونم عموشو ببينم..اما اين تازه شروع سختي هابود..شاهين خيلي زرنگ بود و رفتو امد زيادمن ب خونشون براي جمع اوري مدرک ک اونم ب سختي بود براي من تازه وارد باعث مشکوک شدنش شد..‏

خب حقم داره..پويا ي پسر افسرده ک بعدچندسال ي دوست صميمي پيدا کرده بود..‏

ب طور اتفاقي پويا فهميد ک شاهين ميترسه ازکارهاي خلافش سردربياره براي همين تصميم گرفت بلايي سر پويا بياره..نميدونم گموگورش کنه..بکشتش يا هرچي..‏

ولي من نزاشتم..موضوعو ب پدرم گفتم ک اون گفت وقتشه حقيقتو ب پويا بگي...تو اين چندماه ب خوبي فهميدم ک پويا از شاهين متنفره و مطمئنا از پيشنهاد من استقبال ميکنه..‏

وقتي ک بهش گفتم اولش تعجب کرد اما فورا قبول کرد..‏

و قرار براين شد ک پويا خودشو ب ديوونگي بزنه تا شاهين ازسر دلسوزي يا اين ک پويامتوجه چيزي نميشه بلايي سرش نياره..همينطورم شد..‏

خيلي سختي هارو تحمل کرديم..اينک پويا سوتي نده..اين ک من کار مشکوکي نکنم..به هرحال باتمام سختي ها ب اينجا رسيديم..درسته ک اوايل بخاطر نقشه بسمت پويا اومدم اما الان اون بهترين دوستمه..بعد تقريبا ? سال ک تو فهميدي اونم بخاطر اصرار پويا براي تعريف حقيقت وگرنه خودم يجوري قضيه رو ماسماليش ميکردم..‏

هنوز متعجب بودم..خداي من..گفته بودم ک کاراي ايدين مشکوکه اما..اما اين ک پليس باشه حتي از صدفرسخي ذهنمم رد نشد..واي خدا..‏

شنيده بودم شاهين خلافکاره اما من درحد دزدي پولو اينچيزا فکر ميکردم..هرچند ب من ربطي نداشت..ولي باورش سخته ک بخواد قاچاق عتيقه کنه..اصلا ب شخصيتش نميخورد..خيلي مودب حرف ميزد..البته اين ربطي ب شخصيت نداره..با همين ظاهر لابد مردمو گول ميزده..‏

تو ذهنم کلي سوال بود ک ازشون بپرسم و مهمترينشون اينک:خب چرا براي پويا پرستار گرفتين؟

بازم ايدين جواب داد..اتفاقا خيلي خوب بود چون اصلا نميخواستم باپويا همکلام بشم..خيلي ازش ناراحت بودم..و بيشتر از بابت اين اعصابم خرد بود ک دقيقا تو روزي ک بهش گفتم دوسش دارم بايد اين موضوعو مي فهميدم..‏

romangram.com | @romangram_com