#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_82
لبخندمو ک ديد گفت:خيلي نامردي..حتما بايد بابا مريض ميشد تابامن اشتي کني..
منم بغلش کردمو گفتم:اولا مگ من ميدونستم عمو قراره مريض بشه..دوما دوروزم ازحرفت نگذشته..سوما بايد منو ي کافه چيزي ببري تا کامل اشتي کنم..
باخنده گفت:بريم کافه رز..پيش کامران..
بااخم گفتم:اه اسم اون بيشعورو پيش من نيار..
اما باز رولبم لبخند اومد..مگ ميتونستم بيشتراز اين باخواهرم قهرباشم؟
لاله برام بهترين بود..حتي باحرفي ک زد يذره هم از دوستاشتنم ازش کم نشده..
کمي پيششون موندم و قصد برگشت کردم..
بعد خداحافظي نزديک درسالن خروج بودم ک ينفر صدام زد..
-نرگس صبرکن
برگشتم..بهزاد بود..پوووف
اصلا دلم نميخواست باهاش روبه روبشم..حرفي باهاش نداشتم..در واقع حس خاصي از ديدنش بهم دست نداد..
بانزديک شدنش گفتم:فکر نميکنم منوشما باهم نسبتي داشته باشيم ک منو ب اسم کوچيک صدا ميزنين..
کمي نگام کردوگفت:تلخ شدي
پوزخندي زدم:ببخشيد ک مثل قبل ساده نيستم
باهمون نگاش ادامه داد:خانومتر شدي
-صدام زدي ک اينارو بگي؟
-راستش بابا ميخواد ببينتت..
اوه..چ سريع هم خبر رسوند..ب چهره قشنگش نگاه کردم..بهزاد خوشگل بود..خيلي خوشگلتر ازمن..اما خب قسمت هم نبوديم..چهره پوياي من دوست داشتني تره..
-ولي من حرفي با ايشون ندارم
-خواهش ميکنم ازت..فکر ميکنه آه تو باعث بيماريش شده..
romangram.com | @romangram_com