#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_81
-بخشش براي چي؟شما فقط درحق من خوبي کردين
-ن اونجور ک دلم راضي باشه..مسعود ک نميدونه دخترش چقدر سرتق شده..
روي دستشو بوسيدمو گفتم:انشاءالله شمام سريع خوب ميشين..اونوقت خودم دربست نوکرتونم.
بالبخند گفت:تو عزيز دلمي..
-فداتيم عمو..حالا اگ اجازه بدين من يکم پيش لاله وخاله هم برم..
-برو دخترم -فعلا
از اتاق اومدم بيرون..حتي متوجه نشدم کي ازاتاق رفتن بيرون..
فقط لاله و ياسين توسالن بودن..حتما خاله رفته پيش دکتر..
لاله باديدنم بلندشد اما من فقط نگاش کردم..اول خواستم بادلخوري ازش روبرگردونم اما تواين موقعيت به دلداري من نياز داشت..
دراخر خودش اومد سمتم..محکم بغلم کرد و زدزير گريه..
دستامو دورش حلقه کردم گزاشتم خالي بشه..
کمي بعد ازم جدا شد و روصندلي نشست..منم ب تيبعيت ازاون روصندلي نشستم و پرسيدم:دکتر راجب حال عمو چي گفت؟
اروم گفت:سکته خفيف قلبي بوده ک خداروشکر الان حالش خوبه..فردا ميتونيم ببريمش خونه..
-کي اينجوري شد؟
لب گزيد:همون شبي ک قراربود با ايدين برم بيرون..
نگاش کردمو چيزي نگفتم..هنوز دلخور بودم اما..
باحلقه شدن دستاش دورم نگاش کردم..چشماي درشتو طوسيشو تومظلوم ترين حالت ممکن دراورده بود..
-معذرت ميخوام..من حرف خيلي بدي زدم..اصلا گوه خوردم..فقط باهام قهر نکن..
نفس عميقي کشيدمو ساکت موندم ک گفت:نرگسي..
هم خندم گرفت و هم ميخواستم اخم کنم..هميشه براي اذيت کردنم بهم ميگفت نرگسي..
romangram.com | @romangram_com