#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_139
-لازمه ک باما بياي اداره براي گفتن جاي رئيس و مسائل ديگ..
متين باشه اي گفتو بسمت سالن بيمارستان راه افتاد..ماهم باکمي فاصله پشت سرش راه افتاديم..
باارنجم به پهلوي پويا ضربه زدم:بنظرت راست ميگ؟
شونه اي بالاانداخت:ب قول خودش تو اداره امارشو درمياريم تا بفهميم..
به اتاق لاله ک رسيدم درباز کردم تا بهش سربزنم اما تو يه لحظه حس کردم دارم بالا ميارم..
سريع بسمت دستشويي تو اتاق رفتم و عق زدم..پويا اومد سمتم:نرگس..نرگس حالت خوبه؟
دهنمو شستمو نفس عميقي کشيدم:خوبم پويا..خوبم..
بانگراني گفت پس چرا اينطوري شدي؟
از دستشويي بيرون اومدم:نميدونم..احتمالا بخاطر فضاي بيمارستان و بوي الکلو اين چيزاست..
-خب حالا ک تو بيمارستانيم ضرر نداره بيا بريم پيش دکتر..
-پويا گير داديااا
-خدايي نکرده چيزيت شده باشه چي؟
پوفي کشيدم..دستمو گرفت و منو بسمت اتاق يکي از دکترا برد..
بعد از معاينه کردن و گرفتن نبضم گفت:چند وقته اينجوري شدي؟
-همين تازه فقط احساس تهوع داشتم..فکرکنم بخاطر بوي بيمارستانه
-خب اشتباه فکر ميکني..شما دوهفتس ک بارداري..تبريک ميگم..
بادهن باز نگاش کردم..باردار؟ يعني دارم مامان ميشم؟
********
(راوي)
متين نگاهي به داخل اتاق انداخت..معلوم نبود اون زوج پليس کجا رفته بودند..
romangram.com | @romangram_com