#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_140
اروم وارد اتاق شد و به دختر رو تخت خيره شد..در دل اعتراف کرد اوزيباست..
ناخوداگاه بسمتش خم شد..روي صورتش سايه انداخت و باعث بيدار شدن او شد..
لاله ک ازديدن متين درفاصله نزديک خودش شکه شد..با ترس به عقب رفتو گفت:چ غلطي داري ميکني؟
متين کمرراست کرده و دست هاشو به حالت تسليم بالا گرفت:هيچي باورکن..رو صورتت پشه بود..داشتم نگاش ميکردم :/
لاله چشم غره اي درجواب حرف بيخودش به او رفت..
چشمي چرخاند ومتوجه شد دربيمارستان است..
اروم گفت:پس پس نرگس کجاست؟
متين ابرو بالاانداخته و گفت:اگ منظورت اون خانم پليسه..باشوهرش نميدونم کجا رفتن ولي مطمئنا تو بيمارستانن هنوز..
لاله بااخم گفت:اصلا تو اينجا چيکار ميکني؟بزار نرگس بياد..بهش ميگم دستگيرت کنه..فکر کردي يادم رفت خودتو راننده تاکسي جا زدي ک منو ناکجا اباد ببري..
متين خنديدوگفت:نکه تو کم باکيفت زدي توسرم..درضمن من مجبور بودم..اونا خودشون ميدونن ک من بيگناهم..
دهن بازکرد تاجواب اين پسر گستاخ وبده ک دراتاق باز شدو پوياو نرگس لبخند برلب وارد اتاق شدند..
نرگس باکاغذ ازمايش دردستش ک به گفته دکتر جهت اطمينان انجام داده بود به سمت لاله رفت..
-حالت خوبه؟ خيلي نگرانت شده بودم..
-خوبم عزيزم..شما کجابودين؟منو بااين تنها گزاشتين؟
متين:إهم اين به درخت ميگناا..
لاله چپکي نگاش کردو روبه پويا گفت:اين منو برد پيش شاهين..بندازش هلفدوني
متين چشماشو درشت کرد:هي من مجبور بودم..
پويا خنديد:ميدونم..حالا ميريم اداره راحت تر صحبت ميکنيم..
متين پرصدا ابدهنشو قورت داد..
پويا روبه نرگس گفت:پس تو ولاله اينجا باشين تا تکليف شاهين معلوم بشه..چندتا مامورم دم بيمارستان هستند..ماهم بريم کلانتري..
romangram.com | @romangram_com