#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_138
نگام رفت سمت لاله..خاک به سرم بيهوش شده بود..بدو رفتم سمتش..طنابو از دورش باز کردم..و به اغوش کشيدمش..
همون لحظه صداي ماشين پليس اومد..
نفس راحتي کشيدم..
*******
نگامو از لاله ک رو تخت بيمارستان بود گرفتم و درو بستم..بسمت پويا رفتمو پرسيدم:شاهين چي شد؟
-بردنش اتاق عمل..بايد زنده بمونه تا اعتراف کنه..
-من ميدونم رئيس اصلي کجاست..
به صاحب صدا نگاه کرديم..همون پسره بود..
پويا:تو يه توضيح به ما بدهکاري..براي چي اونجا بودي؟ اسلحه از کجا گرفتي؟نکنه مامور مخفي؟؟
لبخند کوچيکي زدو باصداي گرفته گفت:يکي يکي بپرس پسر..بهتر نيست بريم تو حياط بيمارستان تا براتون توضيح بدم؟؟
باتکون دادن سرمون موافقت کرديم و بسمت حياط پشتي بيمارستان رفتيم..
رو نيمکت نشستيم و دست به سينه منتظر حرف زدن اون بوديم..
کمي نگامون کردو گفت: اسمم متينه..متين رضايي..چهارسال پيش شاهين ب پدرم پيشنهاد شراکت داد..ب دروغ گفت براي صادرات کالا اما درواقع پول شراکتو خرج قاچاق عتيقه ميکرد..انقدرخوب نقش بازي ميکرد ک ما هيچي نفهميديم..
وقتي متوجه اصل ماجرا شديم ک يه روز پليسا اومدن پدرمو بردن..شاهين نميدونم چجوري اما وقتي فهميد که نزديکه لوبره تمام مدارکو عليه پدرم ساخت..
هرکاري براي نجاتش کرديم فايده نداشت..پدرم تو دوسال اول زندان طاقت نياوردو فوت کرد..حالا من موندمو مادري ک افسردگي داشت..
فکر انتقام بسرم زد..?? ماه طول کشيد تاشاهين بهم اعتماد کنه..اون دست راست رئيس بود ومن دست راست اون..
هرجا ک ميرفت منم باهاش بودم..وقتي اومديم ايران قضيه رو برام تعريف کرد..اون موقع ک داشت باهاتون حرف ميزد من پشت ديوار منتظر بودم ک ببينم چي ميشه..
وقتي فهميدم ديگ اخرخط شاهينه براي خنکي دل خودم ونجات جون اون دخترم ک شده به شاهين تيرزدم..همين..
کمي سکوت بود بينمون ک پويا گفت:از کجا بدونيم ک راست ميگي؟
-ميتوني امار خانوادمو دربياري..اونوقت متوجه ميشي..
romangram.com | @romangram_com