#نقطه_سر_خط_پارت_34
- خیلی خب
با مراقب خودت باشی از هم خدا حافظی کردیم.
نگاه کنجکاوش روی صورتم به گردش بود و در حالیکه دو دستشو توی جیبِ شلوارش برده بود پرسید: اوضاع رو براهه
علی رغم اینکه دوست داشتم بگم نه، با لبخندی چشمامو به علامت مثبت بستم و آروم لب زدم: آره ... الان وقتش نبود که بخوام از مهرانفر بگم.
و با حفظ لبخندم ادامه دادم: اینجا خیلی قشنگه.
چشمای چراغونیشو رو صورتم به حرکت در آورد و توی چشمام ثابتش کرد: قابل بانو رو نداره.
- خیلی خوش سلیقه همه چیزو کنارِ هم چیدی
با قدمی درست تو فاصله ی 10 سانتیم قرار گرفت. از نگاهش شیطنت می بارید و من بیشتر از هر چیز نگرانِ حضورِ مادرش توی اتاق بودم.
با شیطنت لباشو ورچید: من که این همه خوب بودم، خونه رو مرتب کردم نمی خوای بهم جایزه بدی؟
بی اختیار دستمو روی قلبش گذاشتم و با لبخندی که لحظه به لحظه عمیق تر می شد گفتم: من برم ببینم مامان کمک نمی خواد
انگشاتای بلند و کشیده اش دور مچِ دستِ لاغر و استخونیم، با فشارِ خفیفی حلقه شد و لباشو رو لبم گذاشت. برای لحظه ای نفس تو سینه ام حبس شد ... با ترس ازش فاصله گرفتم و شاکی نگاش کردم: نمی گی مامان سر برسه
و حینی که رومو ازش می گرفتم تا به سمتِ راهرو برم با اخمی ساختگی زیر لب زمزمه کردم: دیوونه
دست به سینه و حق به جانب گفت: از قدیم گفتن حق گرفتنیه. منم حقمو گرفتم.
توی راهرو براش شکلکی درآوردم همینکه خواست دنبالم بدووِ، خودمو به اتاقِ مادرش رسوندم و با تقه ای به در وارد شدم.
***
توضیحات: جَلبیل: پارچه ای مستطیلی شکل با طول 1.5متر و گاها بیشتر و عرض 80 سانتی متر که به عنوان روسری از آن استفاده می شود
romangram.com | @romangram_com