#نقطه_سر_خط_پارت_24

خندیدم ولی فکرم حسابی درگیر بود. خواستم از تفاوت هامون بگم، از اینکه چقدر می تونیم درمقابل تفاوت ها انعطاف داشته باشیم. از اینکه ... اما می ترسیدم چیزی بگم که روحیه اش برای جلسه ی فردا به هم بریزه. امروز باید همه چیز آروم پیش می رفت.

...

تقریبا نیم ساعتی مرکز خریدو می گشتیم تا اینکه پیرهن آستین بلندِ طرح اسپورت سفید رنگ و خوش دوختی نظرمو جلب کرد.

- نظرت چیه فردا تیپ اسپرت داشته باشی، نه رسمی؟

با گرفتنِ ردِ نگام، دستشو پشت کمرم گذاشت و زیر گوشم زمزمه وار گفت: امر، امرِ بانویه. من که گفته بودم هر چی سلیقه ی شما باشه.

با خنده ازش جدا شدم و حینی که با هم واردِ بوتیک 36 متریِ خلوت می شدیم گفتم: ای زبون باز.

...

لبخند رضایتش بعد از پوشیدن پیرهن، رو لباش گویای همه چیزبود. با ژستِ جنتلمن مآبانه اش گفت: چطوره؟

همینکه خواستم چیزی بگم، فروشنده که پسر جوونی بود و می خورد هم سن و سال امیر باشه شروع به تعریف از طرح و جنسِ لباس کرد. بی توجه به فروشنده با لبخند در حالیکه روی پنجه ی پا بلند می شدم تا یقه ی لباسشو درست کنم گفتم: خیلی خوبه.

با دیدنِ تصویر خودمون توی آینه ای که روی درِ اتاق پرو بود حسِ شیرینی دلمو قلقلک می داد. این اولین بار بود که خودمونو اینجوری می دیدم. دختری برنزه با قد 159 سانت که از گردنِ عشقِ 183 سانتیش با نگاهی عاشقونه آویزونه. با حفظ لبخندم ازش فاصله گرفتمو از روی پیشخوان جینِ سورمه ای سیری رو که موقع پرو لباس انتخابش کرده بودم، تحویلش دادم.

- با این بپوش ببین چطور می شه.

امیر با اشاره سر وارد اتاق پرو شد.

خیره به آینه ی درِ اتاق پرو، در حالیکه داشتم تو دلم نقشه می کشیدم باید یه عکس یادگاری با ژستِ چند دقیقه قبلمون بگیرم منتظر باز شدنِ در موندم. از بیکاری نگامو یه دور تو آینه چرخوندم. دختری لاغر، با چهره ای که بی اندازه همه رو به یاد مامان نازگل مینداخت. پیشونی متوسط و ابروهای کشیده ی مشکی و چشمای قهوه ای که توی قابِ متوسط و خوش فرمی جا گرفته به همراه دماغ قلمی و لب هایی که خدادادی قلوه ای بودن همه و همه چهره ای از یک دخترِ شرقی 24 ساله ساخته بود.

با احساس سنگینی نگاهِ فروشنده توی آینه نگامو با اخمی ناخودآگاه و نامحسوس از آینه گرفتم و به اجناسِ داخل بوتیک دادم.

- می گم سلیقه ات حرف نداره بهم بهتون زبون بازی می زنی.

پیرهنِ یک دست سفید و جین سرمه ای واقعا بهش میومد. با لبخند رومو ازش گرفتمو گفتم: خیلی خب زبون بازی بسه، باید یه کتونی هم بخریم.


romangram.com | @romangram_com