#نقطه_سر_خط_پارت_23
در دل نالیدم: خدایــــــا من چیکار کنم؟ یا دلمو ازم بگیر یا عقلمو. گیر افتادن بین این دوتا داره نابودم می کنه.
صدای مردونه و دوست داشتنیش فاصله ی 20سانتی بینمونو پر کرد: حالت خوبه مریمم؟
دستمو رو دستش گذاشتم. چقدر دوست داشتم بهش بگم که بغلم کنه . که توی اون لحظه آغوششه که آرومم می کنه.
سرمو با لبخندی پر بغض تکون دادم و گفتم: دلم برای تو هم تنگ شده بود.
بی هوا و فارغ از شلوغی خیابون منو به آغوش کشید. همه ی وجودم آرامش شد. خدایا اگه امیر نیمه ی من نیست چرا حضورش آرومم می کنه؟
نفس عمیقی کشیدم و آروم لب زدم: گاهی عذاب وجدان می گیرم که بدون اجازه ی بابا به هم محرم شدیم.
فشار دستاش دور تنم بیشتر شد و بوسه ای به گونه ام زد.
حرفم منصفانه نبود ولی با این حال بازم به روم نیاورد. محرمیت ما به خواستِ من بود. وگرنه امیر به صیغه اعتقادی نداشت. به احترام و خواسته ی من قبول کرده بود. منی که محرم و نامحرم جزء جدانشدنی از باورام بود. اهل دوستی های خیابونی و همکلاسی و غیره و غیره نبودم. شناختِ ما نیاز به محرمیت داشت. و من بی اندازه از صیغه، متنفر بودم. که منو یادِ زن ها و دخترای بی پناهِ و بی کس و کار و رابطه های آنچنانی مینداخت. ما صیغه ی هم نبودیم. محرم بودیم ...
- با مامان صحبت کردم. چند روز دیگه قراره بیاد.
با تعجب ازش فاصله گرفتم. اون چی گفت؟
- قربونِ چشات بشم که معصومیتش آدمو می کُشه.
با لبخندی بی اراده چشمامو بستمو گوشه ی لبمو به دندون گرفتم.
- گفته بودم که انتخابِ خودمو کردم. فقط مونده جوابِ بانو
و حینی که استارت ماشینو میزد با چشمکی ادامه داد: یه قدم از تو جلو افتادم. به خدا پسر مردم گناه داره اینقدر معطلش کردی.
با مُشت آرومی به بازوش زدم و گفتم: بذار من مامانو ببینم، اونوقت در مورد پسرِ مَردم نظرمو می گم.
با خنده و معترض گفت: از الان بگم مامان بیشتر از اینکه پسردوست باشه عروس دوسته... تو هوای آقاتو داشته باش.
romangram.com | @romangram_com