#نقطه_سر_خط_پارت_13
هر بار که به آخرِ رابطمون فکر می کردم به بن بست می رسیدم. نه راهِ پیش داشتم و نه پس. دلم می گفت چشماتو ببند و برو، عقلم می گفت چشماتو باز کن و برگرد، تفاوت اعتقادی چیزی نیست که تو ازش بگذری. که تو توی این گذر خودتو از دست می دی.
ولی احساسمو باید چیکار می کردم؟ من اصلا نفهمیدم کی عاشقش شدم. که من بدون اینکه بخوام دارم همونی می شم که اون می خواد . که تصور ادامه ی زندگی بدونِ اون برام غیر ممکنه.
از فشار این فکرا به خودش پناه بردم و بی اختیار نوشتم: "پیشم بمون"
همزمان با دکمه ارسال نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به این فکر نکنم که امیر نماز نمی خونه. امیر فقط به خدا ایمان داره که امیر گاهی مشروب می خوره که امیر ازم می خواد اگه روزی به هم رسیدیم جلوی دوستاش و تو مهمونیا لباسای آنچنانی باز تنم باشه و مشروب بخورم، که امیر... خواستم خودمو دلداری بدم، که من هم چندان مقید نیستم. که همیشه مقنعه ام چند سانت عقب تر از جایی که باید باشه هست. که من هم نمازام گاهی تقو لقه. که گاهی به بعضی از احکام دین بدبینم، که ...
صدای زیر لبی مامان، روی تخت بیمارستان به عنوان آخرین حرف، هنوز توی گوشم بود. " موقعِ جان سپردنم ... علی برس به داد من"
درست مثل نقطه تهِ خطی بود که تهِ همه ی خواسته ها و نخواسته هام میومد و بی رحمانه و بارحمانه برام تعیین تکلیف می کرد.
با لرزش گوشی توی دستم از افکاری که قلبو عقلمو نشونه گرفته بود بیرون اومدم
-اگه آدمِ رفتن بودم، نه میومدم و نه می موندم.
دلم کمی آروم شد. شعر فروغ تو ذهنم اکو می خورد: " من دگر به پایان نیندیشم... که همین دوست داشتن زیباست" و نوشتم: : با دلآرامی مرا خاطر خوش است... کز دلم یک باره برد آرام را
مثل همیشه سه نفری روی صندلی های سرویس دانشکده نشسته بودیم. در حالیکه کمی از حواسم به موضوع مورد بحث الهام و راحیل بود، چشممو بسته بودم و چرت بعد از خواب صبحگاهیمو می زدم. تو عالم خواب و بیداری بودم که با سُقُلمه ی الهام چشمامو بی حال باز کردم
-مرده شورتو ببرن مریم. بیدار شو دیگه! خدا گفته تا صلات صبح بشینی با از ما بهترون حرف بزنی؟
لبهام به لبخند باز شد وبا صدای خمار از خواب گفتم: آخه نمی دونی که از شما بیـــترون چیا می گه که؟
راحیل: چیا می گه؟
چشم بسته و با خنده گفتم: دیگه دیگه
با سقلمه ی دوباره ی الهام با شیطنت ادامه دادم: هر چیزی غیر از صحبت درباره ی انگل و کرم و این چیزای چندش
راحیل: به قول شاعر ز گهواره تا گور دانش بجوی
romangram.com | @romangram_com