#نقطه_سر_خط_پارت_12
موندن توی سوئیت بچه های ارشد برای هر سه تامون که شلوغ بودیم سخت بود. همون یه ترمم دو تا اخطار از امور خوابگاه گرفته بودیم. واسه همین بنا به درخواست خودمون اومدیم سوئیت بچه های کارشناسی. خوبیش این بود که باقی بچه ها هم مثل ما شلوغ بودن و هر طور که بود با هم کنار میومدیم.
به نظرم اکثر بچه های ارشد عجیب غریب بودن. توی سوئیت قبلیم گاهی فکر می کردم با مریضای روانی سرو کار دارم. آدمای همیشه ساکت، مغرور و از خود متشکر...
و بدیش این بود که توی این سوئیت سه خوابه و همیشه شلوغ، موقع امتحان باید دنبال یه جا ساکت می گشتیم.
***
با روشن خاموش شدنِ گوشیم غلطی زدم و کشوی گوشی n95 یادگار و هدیه مامانو کشیدم. گوشیی که 5 سال قبل به عنوان هدیه ی قبولیِ دانشگاه مامان بهم داده بود. نگام از اسم امیر به متن اس ام اس کشیده شد: دل نیست هر آن دل که دلآرام ندارد... بی یاد دلآرام ، دل آرام ندارد
لبخند محوی زدم و نوشتم: هنوز نخوابیدی گلم؟
-: تو هم که نخوابیدی بانو
بانو چه کلمه ی دلنشین و بزرگی!. واقعا خوب بلد بود دلمو بلرزونه.
اواسط بهمن بود. درست موقع شروع ترم دومم. وقتی که برای گذروندن دوره ی spss در به در دنبال یکی می گشتم که بهم یاد بده. درسی رو که باید سر کلاس مهرانفر یاد می گرفتم ولی بعد از 5 جلسه به بهونه ی بی ادبی و جسارت منو خیلی محترمانه از کلاس انداخته بود بیرون ،تا ترم بعد هم این کلاس تو دانشکده برگزار نمی شد و از اونجایی که پیش نیاز یکی از درسای ترم بعد بود نمی تونستم موکول کنم به بعد وگرنه عملا یک سال عقب میفتادم.
امیر مهندس کامپیوتر و مدیر یه شرکت مهندسی تو امور رایانه بود و یکی از آشناهای خیلی دور راحیل به حساب میومد. راحیل معرف من شده بود و امیر هم رو حساب آشنا بودن یه وقت بین تمام وقتای پرش خالی کرد و به صورت خصوصی spss رو تدریس می کرد.
مشهدی بود و توی تهران کار می کرد. به جرات میشه گفت یکی از مغزای کامپیوتر بود. تنها یه داداش کوچیکتر از خودش داشت، امیر پاشا... که اونم داشت خدمتشو توی زاهدان می گذروند و پدر و مادری فرهنگی که حدود 10 سالی از بازنشستگیشون میگذشت و همون مشهد زندگی می کرند.
3 سالی رو مالزی زندگی کرده بود. برای تقویت زبان و از اون ورم مهاجرت به آمریکا. ولی کارش جور نشد و در آخر مجبور شد برگرده ایران. هنوزم کله اش داغ بود و منتظر یه فرصت که بره اون ور. ولی این اواخر می گفت: با اومدنت همه ی برنامه هامو به هم ریخیتی و فکر کنم ایران گیر شدم.
گوشی دوباره تو دستم لرزید و پاکت نامه جدیدو باز کردم
- دلم بهونتو کرده
لبخندی زدم، خواستم بنویسم منم ...
ولی وجدانم اجازه نداد. من هنوز جوابِ قطعی که باید به امیر بدمو نداده بودم. اون گفته بود انتخاب خودشو کرده. و انتخابش منم. امیر هم انتخابِ من بود. یا نه! انتخابِ احساسِ من بود.
romangram.com | @romangram_com