#نگهبان_آتش_پارت_120

بی حرف وارد آسانسور شدم.. مدام عرق می ریختم و لبام از بی آبی ترک خورده بود.. در باز شد و متوجه باز بودن در خونه شدم.. وارد شدم.. صدای دو مرد به گوشم خورد

-ای بابا هنوز کلی مونده

اون یکی گفت:

-کار ها به جهنم د آخه این خونه نباید چراغ داشته باشه؟ اوووف بابا آدم کور میشه

هنوز من رو ندیده بودن..

-ول کن بیا تمومش کنیم بریم دارم می میرم از گشنگی ..

و صدای کشیده شدن چیزی روی زمین به هوا بلند شد.. جلو رفتم نزدیک اتاق خواب بودم که یکی بلند گفت:

-هی؟ تو دیگه کی هستی؟

بدون اینکه تغییری تو حالتم ایجاد کنم گفتم:

-همون که تو خونش هستین و میشنوه پست سرش حرف میزنین

هول شده باهم گفتند:

-آها شما صاحبخونه هستین؟ ببخشید م م ما ما شرمنده ایم.. به خدا منظوری نداشتیم

پوزخند زدم چرا فکر کردن واسم مهمه؟

-مهم نیست من باز میرم شما راحت باشین

و وارد اتاق شدم از کمد گرم کن و شلوار مشکی با خطوط سورمه ای... بیرون آوردم و با کت شلوارم عوضش کردم.. باید یکم می دوییدم.. باید این حس رو از خودم دور می کردم..

هنوز صدای بحثشون از سالن میومد.. از اتاق خارج شدم.. کیفم رو هم برداشتم من تمام اطلاعاتم توی لپ تاپم بود که خودم با یه سیستم هکش کرده بودم.. باز تا من رو دیدن ساکت شدن.. به طرف در خروجی رفتم که یکیشون گفت:

-آقا من خیلی شرمندم

باخودم گفتم یعنی از منم بیشتر؟ خانوادم رو شرمنده کرده بودم..

-مهم نیست.. تا دو ساعت دیگه بر میگردم.. تمومش کنید


romangram.com | @romangram_com