#ننه_سرما_پارت_52
_آره،خیلی خوبه!
_خوبه برای چند روز یا مدت طولانی؟
_نمی دونم ولی امروز که خیلی خوب بود! شما چی؟
_بگو تو! اگه اجازه بدی منم بگم تو!
_عالیه! تو چی؟
«یه خرده درخت و باغ رو نگاه کرد و گفت»
_خوبه.اینجا رو خیلی دوست دارم.شاید گاهی احساس دلتنگی کنم اما وقتی می رم شهر و اون وضع رو می بینم ،ترجیح می دم اینجا باشم!
_من زیاد از تهران دل خوشی ندارم.
_پویا در مورد پدر و مادرت بهم گفته. روحشون شاد.کار بزرگی انجام دادی!
_نمی دونم! شاید!
_چه دیدی نسبت به زندگی داری!
«یه خرده فکر کردم و گفتم»
_باور می کنی نمی دونم؟! شاید تا چند روز پیش اصلا زندگی رو نمی دیدم!
«خندید و گفت»
_و یه دفعه چه جوری شد که دیدیش؟ پویا؟!
«لبخند زدم و بهار رو ناز کردم که دستاش رو دراز کرد و گفت»
_خاله،بغل!
«خندیدم و بغلش کردم و گفتم»
_یه دوست! دوست دوران دانشگاهم.پیداش کردم. بعد از چند سال! و جالب اینکه با پیدا شدنش ،زندگی رو دوباره دیدم!
_مثل من!
«نگاهش کردم!»
_حامد! زندگی رو بهم نشون داد!
«خندیدم که گفت»
_اختلاف داریم آ ! فکر نکنیم مثل تو قصه ها که فقط رسیدن شاهزاده به همسر مورد علاقه ش رو نشون می ده و بعد با یه جمله ی " و سالیان سال در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی کردن. قصه رو تموم می کنه هستیم آ! نه! اختلافم که داریم که طبیعیه! چیزای جزیی که حتما باید باشن. اما حامد خوبه! شاید بیشتر از هفتاد درصد منو درک می کنه و این تو این موقعیت می تونه عالی باشه! یعنی هست!
- تو چی؟
- منم همینطور! ایده هامو خیلی به هم نزدیکه! حامد چیزهای کوچیک رو نگاه نمی کنه! نظرش به جلوتره!
- دیده وسیعی داره!
- آره!
- خودتم فکر کنم همین جوری هستی که اینجایی؟
خندید و گفت:
- شاید.
- حتما! می تونستی تو تهران مطب بزنی!
- دنبال پول نبودم. چون داشتم! دنبال یه چیز دیگه بودم!
- پیداش کردی؟
- تقریباً! می دونی! آدم هیچ وقت نباید توقع داشته باشه که همه چیز صد در صد باشه! مثل همون درک هفتاد درصدی! وقتی دو نفر بتونن حتی پنجاه درصد همدیگر رو درک کنن عالیه! می شه یه زندگی مشترک! بدون برتری یکی نسبت به اون یکی! راستش من قصد ازدواج نداشتم! اما شد! بدون اینکه متوجه بشی چطوری!
- ولی ناراضی نیستی!
- نه اصلا! چون در امتداد ایده هام بود! من می خواستم یه جور دیگه باشم! الان هستم! حامد همینجور بود! اون الانم همینجور هست! و دوتایی در راستای ایده هامون و با هم!
- خیلی جالبه! پویا برام تعریف کرده! جریان مارو!
خندید و گفت:
- خودش همیشه می گه وقتی مارو رو دیده فکر می کرده، سمی نیست.
- بازم خیلی جرات می خواد!
خندید و گفت:
- دروغ میگه، مار های اینجا همه سمی و خطرناکن.
- اینجاهام هستن؟
دوباره خندید و گفت:
- معلوم نیست! ممکنه باشن!
romangram.com | @romangram_com