#ننه_سرما_پارت_116

- اگهمن دهنم رو ببندم پویا خوب می شه؟

- تو نباید در مورد برادرت اینطور صحبت کنی!

- شما حق دارین با زندگی برادرم بازی کنین؟!

- اگه مونا خانم اجازه بدن پویا برمی گرده به زندگیش!

هورا و پدرش برگشتم و منو نگاه کردن. فنجون چایی هنوز دستم بود. اما ازش نخورده بودم. دوباره گذاشتمش روی میز و گفتم:

- من سعی خودمو می کنم. حالا شما بفرمایین چیکار کنم؟!

- از زندگیش برو بیرون!

هورا خودشو کشید جلوی مبل و گفت:

- یعنی مثلا یه مدت بره مسافرت! اونوقت پویا دوباره همین کار رو می کنه! فرصاشو نمی خوره و بعدش روز از نو روزی از تو!

- پروانه! تو سر هورام اشتباه می کردی! می گفتی یک سال نشده از حامد جدا می شه! من دارم بهت می گم! الانم داری اشتباه می کنی! پویا واقعا مونا رو دوست داره! من هیچ وقت پویا را انقدر خوشحال ندیده بودم! یعنی قبل از این جریان! اینم فقط به خاطر اشنایی با مونا بوده!

این چیز قشنگ رو خراب نکن! ما به خاطر پویا غضه خوردیم! خودشم همین طور! یادت رفته؟1 چه شبایی تا صبح کنارش نشستیم که نکنه تو خواب طوریش بشه؟! چه شب هایی تا شب باهاش حرف زدیم که نره خودکشی کنه؟! اینا رو باید یادت بندازم؟!

- ما پدر و مادر بدی نبودیم!

- نبودیم اما ما اونو به دنیا آوردیم با این بیماری! ما می تونستیم این کار رو نکنیم! وقتی هورا را داشتیم سالم! ما می دونستیم که ممکنه برای بچه بعدی مون این اتفاق بیفتهً می فهمی چی میگم!

- هورا سالم بود، ممکن بود که پویام...

- نمی خوام دیگه چیزی بشنوم.

پدرش عصبانی شده بود! بغض تو گلوش بود! ممکن بود هر لحظه گریه اش بگیره! با صدای بلند اما مودب و شمرده حرف می زد!

- من پسرم رو زنده می خوام! اگه تو خیابان این اتفاق براش بیفته چیکار کنم؟! اون تازه چند وقته به زندگی امیدوار شده! فقط ام به خاطر موناست! اگه زبونم لال بلایی سرش بیاره چی؟ اونم به خاطر چی؟ که مثلا دختر فلانی را براش بگیریم؟! که چی بشه؟! اصلا برای ما چه فرقی می کنه؟!

صورتش سرخ شده بود و صداش می لرزید.

من سرم رو انداخته بودم پایین! فقط منتظر بودم که پویا بیاد و قرص هاش رو بهش بدم و یه خرده باهاش صحبت کنم و برم!

تو همین موقع حامد با یه لیوان اب اومد. بدون حرف! لیوان رو داد به پدر هورا و دستش رو رو شونه اش گذاشت! پدر هورام با یه نگاه حق شناس لیوان رو گرفت و کمی ازش خورد!

سکوت برقرار شد. آرومتر شده بود. یه خرده بعد گفت:

- حامد فقط هورا رو خواست! نشونم داد! یادته! من مطمئنم مونام فقط خود پویا رو می خواد! با وجود بیماریش! نه احتیاجی به پول داره و نه چیز دیگه! می دونی که از نظر مالی مشکلی نداره! یه دختر خانم و قشنگ! دیگه ما چی می خوایم؟! یه خورده فکر کن پروانه! کاری نکن که پشیمون بشی!

تو همین موقع حامد آروم گفت:

-پویا!

یه مرتبه همه برگشتیم و پله ها رو نگاه کردیم!

پویا بالای پله ها ایستاده بود و داشت به ما نگاه می کرد! از جاش تکون نمی خورد! فقط ماها رو نگاه می کرد! قسمت اخر حرفهای پدرش رو شنیده بود.

هورا بهم اشاره کرد.

از جام بلند شدم و رفتم طرف پله ها. وقتی دید می خوام برم بالا. جرکت کرد و از پله ها اومد پایین! موهاش هنوزخیس بود. صورتش رو اصلاح کرده بود. یه جین پوشیده بود با یه تی شرت مشکی که خیلی بهش می اومد! مخصوصا با پوست سفیدش.

آروم اومد پایین و وقتی رسید به من گفت:

- مساله ای پیش اومده؟!

- نه!

نگاهم کرد که بهش خندیدم و گفتم:

- نه! واقعاً!

یه نگاه به بقیه کرد که گفتم:

- می خواهم باهات حرف بزنم!

تند گفت:

- در چه مورد؟

- در مورد کاری که کردی! باید قرص هاتو بخوری!

خندید، کمرنگ!

- می خورم.

- الان.

دوباره خندید. هورا از جاش بلند شد و از روی میز، کنار سالن دوتا بسته قرص آورد و قرص ها را از توش درآورد و داد بهش.

گرفت و گذاشت تو دهنش. بدون اب!

برگشتم طرف هورا و گفتم:

- آب.

حامد لیوان رو از رو میز برداشت و اومد جلو و داد به پویا! پویام گرفت و کمی ازش خورد!


romangram.com | @romangram_com