#ننه_سرما_پارت_115

- فکر راه بودنش نبودم!

- ولی انگار بود! حالا پاشو!

- باید دوش بگرم!

- خب بگیر!

- نری آ!

خندیدم که داد زد:

- حامد!

کمی بعد حامد پیداش شد! با لبخند شیرین و محکم همیشگیش!

- مونا رو ببر پایین! منم یه دوش می گیرم و می آم!

بلند شدم و با حامد رفتم پایین!

پدر و مادرش وهورا بالای سالن نشسته بودند، دکتر رفته بود. با اومدن من، هورا و پدرش بلند شدن یه خرده بعد مادرش با یه حرکت نیمه از احترام!

نشستیم! با سکوت و در سکوت! ایم موقع ها معمولا زن خونه صحبت رو شروع می کنه و سکوت رو می شکنه!

مادرش ساکت بود و فقط با چشماش به من می گفت که ما با هم حرف زدیم و تو قول دادی!

اما قول من دیگه اهمیت نداشت!

این مشکل خودش بود با پویا! یا خودش با خودش که باید یه جوری حل می کرد!

که انگار نمی توانست حل کنه!

پس سکوت ادامه داشت. منم اصراری برای شکستن سکوت نداشتم! برامم فرقی نمی کرد که چقدر ادامهپیدا کنه! اما انگار برای حامد مهم بود.

- رفت دوش بگیره!

هورا به من نگاه کرد و گفت:

باید قرص هاش رو بخوره!

و جمله پدرش که با لحن مهربان، همراه با یه لبخند ادا شد!

- لج کرده

و این شاید تایید پذیرفتن من بود!

اما مادرش ، نه! هنوط سر حرفش بود! من مناسب برای پویا نبودم!

- ما با هم قراری گذاشتیم مونا خانم!

- من سر حرفم هستم!

هورا تند شد!

- مامان!

- تو دخالت نکن هورا!

- ولی ما دنبالش رفتیم!

- فقط برای کمک

- دفعه دیگه چی؟! اگه پشت ماشین در حال رانندکی باشه؟! اگه وسط خیابان باشه چی؟!

- باهاش صحبت می کنیم! قانعش می کنیم!

حامد بلند شد و از سالن بیرون رفت. پدرش با نگاه رفتنش رو دنبال کرد و بعد به مادرش کفت:

- دست بردار پروانه! تو سر ازدواج هورام همین کارو کردی!

- با ازدواج اونام موافق نبودم! الانم نیستم! حامدم با من خوب نیست! ببین بچه رو برده گذاشته خونه دوستش!

- مامان! چرا بی خودی قضاوت می کنین؟! ما بهار رو مخصوصا نیاوردیم! یادتون رفته اینجا چه خبر بود؟!

مستخدم شون اومد. با یه سینی که توش چایی بود. همه ساکت شدن . تعارف کرد و رفت. به فنجونم دست نزدم. هورا با یه لبخند عصبی فنجون را از روز میز برداشت و داد دستم! بعد برگشت طرف مادرش و گفت:

- مامان! می خواین مثل عروسی ما لجبازی کنین؟!

- من حقی دارم! در مورد بچه هام! ندارم؟!

- شما حق مادری دارین که ما همیشه ادا کردیم. اما در مورد کسی که می خوایم باهاش زندگی کنیم چی؟! باید اونم شما انتخاب کنین؟

- من بحثی با کسی ندارم!

- مامان تور رو خدا یه خرده فکر کنین! دارین با جون با پویا بازی می کنین! همین دفعه خدا به همه مون رحم کرد که تو حیاط این اتفاق براش افتاده!

- پروانه! پروانه! خواشه می کنم اینقدر خودخواه نباش.

- از اون گذشته! پویا یه ایراد بزرگ داره! اینو که نمی تونیم انکار کنیم! اون بیماره! موناره داره گذشت...

- لطفا دهنت رو ببند هورا!


romangram.com | @romangram_com