#ننه_سرما_پارت_117

انگار همه فقط منتظر همین بودند! چون یه نفس راحتی کشیدن! بدون هماهنگی قبلی! اما همه با هم! حتی خود من!

صدای قل قل اب کتری بلند شد! به زحمت نگاهم را از شعله ها گرفتم! رفتم تو اشپزخونه و زیر کتری را کم کردم و قوری را درآوردم و چایی دم کردم. بعدش یادم افتاد که هوس نسکافه کرده بودم!

یه لیوان بزرگ درست کردم. تلخ!

رفتم رو مبل نشستم!

حالا باید چیکار کنم!

یعنی همیشه این وقت روز چیکار می کردم!

یه پیام دیگه اومد!

بازم ژیلا بود! می خواست بدونه خوبم یا نه؟!

براش زدم که خوبم!

موبایل رو گذاشتم رو میز و بهش خیره شدم!

هزار تا حرف توش بود!

همه از پویا!

دلم می خواست برش دارم و یکی یکی شون رو بخونم.

اما نه! ولش کن!

لیوانم را برداشتم وازش خوردم!

چند روز بعد از اون جریان بود.

چهار روز یا پنج روز!

وقتی قرص هاش رو خورد رفتیم و نشستیم. هیچ صحبتی دیگه نشد! نگاه مادرش سخت بود و پرکینه!

یه ربع بیشتر اونجا نموندیم!

پویا اروم بهم گفت:

- بریم؟

از جام بلند شدم . از همه خداحافظی کردم. همه ازم تشکر کردن! غیر از مادرش که با خشم نگاهم می کرد!

از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین پویا شدیم و حرکت کردیم.

- باید ازت عذر خواهی کنم! به خاطر رفتار...

- اصلا در موردشحرف نزن!

- من خیلی ازت خجالت می کشم مونا!

- حرف نزن!

- نمی شه که حرف نزد.

- چرا نمی شه؟ اصلا چرا باید به گذشته برگردیم؟! چیزیم نشده!

- حرفای پدرم رو شنیدم! حتما مامانم یه چیزی گفته که پدرم اون حرفا رو می زد!

- مادرت چیزی نگفته! توام انقدر مساله رو بزرگ نکن!

- تو ناراحت نیستی؟

- چرا اما از تو! این بچه بازیا چیه درآوری؟!

هیچی نگفت.

- اگه این کارا رو بکنی همه از چشم من می بینن!

- برای من فرقی نمی کنه! من تو رو می خوام! حالا یا با رضایت اونا یا بی رایت! من بچه نیستم! برای زندگیم باید خودم تصمیم بگیرم که گرفتم! من اگر تو نباشی نیستم مونا! دارم جدی حرف می زنم!

- خیلی خوب! خیلی خوب! عصبانی نشو! برات خوب نیست!

- اره برام خوب نیست!

یه لحظه ساکت شد و بعد عصبانی تر گفت:

- تو رو خدا تو دیگه اینطوری نباش! یادم ننداز که بیمارم!

دستش رو گرفتم. یه مرتبه اروم شد و خندید!

کمی که گذشت گفت:

- من خیلی گرسنه مه! تو چی؟

- ای، یه کمی!

- بریم یه جا شام بخوریم؟

- زود نیست؟


romangram.com | @romangram_com