#خیانتکار_عاشق_پارت_91

دستم رو گرفت و بردم سمت ماشین.

قرصی رو از توی جلدش درآورد و بهم داد، بدون مکث ازش گرفتم آب معدنی رو گذاشت کنار لبم.

و بقیه ی آب معدنی دهنیم و خورد و بطری رو از شیشه پرت کرد بیرون.

صندلیم و خوابوند و بدون حرف به سمت خارج شهر روند.

میدونستم می ریم سمت پرتگاه

_خب؟

باتعجب نگاش کردم و گفتم:

_ چی خب؟

_هرفحش یا ناسزایی مونده بگو!

احساس بدی بهم دست داد.

احساسی که اگه زبون داست و می تونست حرف بزنه کلی سرزنشم می کرد

مغموم سری تکون دادم و آروم گفتم:

_متاسفم! من زیاده روی کردم، حالم خوب نبود و نتونستم زنگ بزنم بهت بگم.

اما اون پسر اون کسی که تو فکر نکردی نبرد.

دستمو محکم فشار داد

_رائیکا؟

_جونم؟

جدی و دستوری گفت:

_یادت باشه همیشه دوست دارم ازهمینجا تا هرجا به هرجا من تو رومی خوام نه جسمتو پس منو تحریم چشمات نکن.

خودت که می دونی چقدر رو کلمه ی خیانت حساسم...

سری تکون دادم

_می دونم

_اینکه خونوادت هر روز جلوی چشم هات کثافت کاری کنن آسون نیست

_من بهت خیانت نمی کنم.

دستم رو به لب هاش نزدیک کرد و بوسید


romangram.com | @romangram_com