#خیانتکار_عاشق_پارت_127

حرفاش توی ذهنم اومدن_فردا صبح ساعت شش بیدار شو اول میریم یه جایی که من کار دارم بعدم می برمت گردش و تفریح...

با حرفی که از ذهنم گذشت چشم هام تا اخرین حد گشاد شدن

یعنی ممکنه قرار مهمشون فردا صبح باشه؟

ظهرش که منو می بره بیرون، بقیه اون چهار روزو هم که گفت همش بیرونیم

وای من چطور نفهمیدم؟

به ویلا اومده تا کسی تعقیبش نکنه؛ صبح زود هم میره!

از اون بدتر من رو هم می بره، تا هر شکی که داره برطرف شه و من کاری نکنم

وای من چه خریم!

چطور نفهمیدم، سیم کارت آراد کو؟

اه وای لباس هام تو حموم!

پریدم تو حموم...

و نگاهم روسر تا سرش چرخوندم، لباسا نبودن، نازلی انداخت تو لباس شویی.

آه از نهادم خارج شد...

سیم کارتی ندارم که به بچه ها این احتمال رو بگم.

با این اتفاقات هم صد در صد سیم کارتم کنترل میشه.

نه من انقدر سرگرم بچه بازی و در دوران اسکلی به سر می بردم که متوجه نشدم.

کار ملکیه عوضیه!

اون مرتیکه سگ تو روح شده از اولم به من مشکوک شده بود و به رامتین گفته بود

رامتین به من مشکوک شده بود ولی مطمئن نبود.

من میشناسمش...

اگه شکش به بالای ده درصد هم می رسید، دخلمو میاورد.

بی احتیاطی کردم....

خیلی زیاد!

با انداختن گوشیم تو آب کمی مشکوک شده بود واسه همین بهم گوشی و سیم کارت داد

همینه!


romangram.com | @romangram_com