#خیانتکار_عاشق_پارت_126

توجهی به حرفم نکرد.

و موهامو جمع کرد بالا ی سرم گردنبندی نشونم داد یه گردنبند سنگین و طلا کاری

بستش به گردنم نگاهی به (R-R)روش انداختم دو تا قلب جمع شده تو هم که کنارشون اینا رو نوشته بود

گردنبندی که آراد بهم داده بود رو انداخت

_این ماله...؟

_ هیچی... درش بیار تفریحی خریدم

نگاه عاشقانه ای بهم انداخت

_همیشه پیشت باشه، حتی اگه من نباشم.

لبخندی زدم که رامتین نفهمید از زهرم تلخ تره و تا ته گلومو میسوزونه.

فردا که می برتم بیرون.

پس قرارشون فردا نیست میمونه چهار روز

بعد از چند دقیقه که تو سکوت سپری کردیم، و بدون حرف تو آغوشش نگهم داشته بود، رفتیم تو خونه.

پیشونیم و عمیق بوسید و شب خیر گفت.

دستش به صورتم نخورده بود که اگه می خورد مدفون می شد بین کلی کرم و گریم.

بین راه برگشت و گفت

_صبح زود ساعت شش بیدار شو؛ اول میریم یه جایی که من کار دارم.

بعد می برمت گردش، همونطور که قول دادم اصلا بقیه ی سفر همش برای تو، هرجا بخوای می برمت و هرچی بخوای برات می خرم.

***

بالش و رو سرم کوبوندم.

بخواب اسکل!

فردا کله سحر باید باهاش بری دنبال کاراش، خب عنتر می میری کارتو یه وقت دیگه انجام بدی فردا که جشن کریسمسه و همه تو خونن و سرشون به کاره خودشونه.

چه وقته کاره؟

یهو سیخ سره جام وایسادم.

وایسا ببینم...

فردا تعطیله و ببشتر مردم خونن و تو کار و بار خودشونن .


romangram.com | @romangram_com