#خیانتکار_عاشق_پارت_11
با حرص آشکاری گفت:
_نه؛ جای مردنه!
انگار که با این سوالم داغ دلش تازه شده باشه، شروع کرد به غر زدن:
_آخه مرده شورم رو ببرن شغل قحطی بود؟
بعد هم با اشاره بهم گفت:
_تقصیر توعه گفتی با این کار اوضاعمون بهتر می شه، نگو بدتر شد.
اخمام رفت تو هم و با لحنی بدتر از لحن خودش گفتم:
_انگار خوابیدن تو بغل این و اون بخاطر بی پناهی و بی پولی رو، یا تو جوب خوابیدن و بیشتر ترجیح می دی!
از قصرالماسه ننه بابات که نیاوردمت؛ خودت خواستی.
آب دهنش رو قورت داد؛ مظلومانه و بدون حرف نگاهش رو به بیرون از شیشه ی ماشین دوخت.
حرصی و عصبانی روم و ازش برگردوندم.
از دست اون عصبانی نبودم؛ حرصم از خودم بود...
راست می گفت من که می دونستم پتانسیل این شغل و نداره، نباید میاوردمش.
با اینکه بیشتر کار هاش و خودم انجام می دادم؛ باز هم اذیت می شد.
این شغل هیجانی و خطرناک مناسب دختری مثل اون نبود.
غرق در افکارم بودم که گوشیم زنگ خورد
بدون مکث برداشتم
صدای ترسیده و در عین حال عصبانی نگار توی گوشم پیچید:
_بدو بیا کمکم کن!
فکر کنم شک کرده، می گه ازکجا معلوم ازطرف خانم صدر اومدی باشی؟ می خواد برگه ها رو ازم پس بگیره، نمی دونم چجوری از دستش فرار کنم، الانه که بگه حراست!
بی حوصله گفتم:
_سرشو گرم کن؛ الان میام با یه ازدحام حواسشون رو پرت می کنم.
حواس مامور ها و کارمند ها که پرت شد، مدارک و بردار و فرار کن
_باشه؛ فقط زود باش
بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم
romangram.com | @romangram_com