#خیانتکار_عاشق_پارت_12
و رو به چهره ی کنجکاو اسما گفتم
_بشین پشت رل تا برم حلش کنم، تنهایی از پسش برنمیاد.
اسما با دهن کجی و تمسخر گفت:
_دختره ی خل مغز
پوزخندی زدم و گفتم:
_خل پیش این فیثاغورثه! وقتی اومد سمت ماشین و نشست، برگردین خونه!
مراقب باشید کسی تعقیب تون نکنه.
خواستم پیاده شم که بازوم و کشید و با تردید گفت:
_خودت چطور میای؟
_یه فکری می کنم، تو حواست باشه مدارک جعلی نباشن. این گنده کاری خانم رو هم جار نزنین، تا خودم برسم!
سری به نشونه ی تاکید تکون داد
سارا با نگرانی دائمیش اومد جلو، جای اسما نشست.
پیامکی برای شایان فرستادم و نقشه رو بهش گفتم
بعد گرفتن جواب از جانبش، به سمت بانک راه افتادم.
زیر چشمی بهش نگاه کردم که بافاصله پشت سرم میومد.
بند کیفم رو سفت چسبیدم.
با نگاه کوتاهی به سرتاسر بانک، نگار رو دیدم که جلو یکی از باجه ها ایساده بود و با مردی بحث می کرد.
معلوم نیست چیکار کرده که کارمند بانک بهش شک کرده
نا محسوس اشاره ای به شایان که پشت سرم بود کردم و چشمکی هم به نگار زدم.
نفس عمیق از سر آسودگی شو دیدم.
چه ذوقی کرد بچم! بزار بگیرمت، جرت می دم.
انگار تو این یک سال آموزش هیچی نفهمیده بود.
در همین حین شایان با حالتی حرفه ای دوئید سمتم و کیفم و کشید. مقاومت زیادی نکردم.
ولی برای صحنه سازی چند تا فحش نون و آب دار نثارش کردم؛ تهش هم یه جیغ کشیدم و داد و هوار که: برسین به دادم! دار و ندارم و بردن...!
کیه که بدونه دار و ندار من به عینک آفتابی قلابیه، با چند تا رژ لب و کرم.
romangram.com | @romangram_com