#خیانتکار_عاشق_پارت_10
_روز به روز بیشتر ادبت ته می کشه.
در حالیکه از تو آینه موهام و مرتب می کردم گفتم:
_نیست تو معلم ادبیاتی؛ راحت می تونی یه دیکشنری فحش بدی بیرون.
_فضول منی؟
لبخندم رو پررنگ تر کردم و بلافاصله گفتم:
_آره، به عمت رفتم.
قبل از اینکه جوابم رو بده، و یه جنگ جهانی راه بندازه
سارا از پشت دستش و آورد و محکم کوبید تو سرش، بعد هم با حرص گفت:
_خفه شید جفتتون، اگه گذاشتین دو دقیقه کپه ی مرگم و بزارم
اسما با اخم سرش و مالید و مظلومانه گفت:
_باشه عنتر، روانی؛ چرا می زنی!؟
سرم و تکون دادم و از آینه نگاهش کردم.
موهاش به هم ریخته بود و چشم هاش ازبی خوابی پف کرده بودن
_تو اگه واقعا خوابت بیاد روی سنگم می خوابی
چند ثانیه تهدید آمیز نگاهم کرد و گفت:
_اصلا من اینجا چکارم؟ می گذاشتین تو خونه می کپیدم!
با لحن آمرانه ای گفتم:
_اومدی تا کار یاد بگیری.
با حرص خودش و رو صندلی انداخت و شالش و از ابروهاش پایین تر کشید
برگشتم سمتش و با اخم گفتم:
_چته؟
کلافه و با اوقات تلخی گفت:
_از بس زر زدین نذاشتین بخوابم، سرم درد می کنه
یه تای ابروم و بالا انداختم و پرسیدم
_ماموریت جای خوابه؟
romangram.com | @romangram_com