#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_39

يلدا:از12گذشته.

سريع سرجام نشستم و گفتم:شوخي نکن.

دست به سينه گفت:مگه من باتوشوخي دارم؟

به چهرش نگاه کردم.هنوز بخاطر سرماخوردگيش اون بي حالي توي صورتش نمايان بود و زيرچشماش گود افتاده بود.

نخواستم بيش تراز اين اذيتش کنم.همين جوريشم باوجود اين همه مشکلات به خاطرمن سرپامونده بود و شوخي مي کرد.

بعدازشستن دست و صورتم،حاضر شديم تابريم يه دوري بزنيم.

_يلدادر قفله که.

يلدا:نگران نباش يه فکرخوب دارم.

بالبخندي خبيث رفت سمت تراس که...



#پارت34

سمت تراس رفتيم.ازفکري که توي سرم بود،ازترس چشام گشاد شده بود و ابروهام چسبيده بودبه موهام.

_يلداچي تو فکرته؟

خنده ي ريزي کرد و گفت:قراره ازاين جابريم بيرون.

باهول گفتم:يلدا...يلدامن...من ازاين جانميام.منتظرمي مونم تادر و بازکنن.

يلدا:چرامياي.خوبشم مياي.

پرده ي اتاقش و کنده بود و از وسط جرجرش کرده بود.تيکه هاي پاره شده روباهم گره داده بود و به نرده ي تراس محکم بسته بودش واماده بودتا طناب و بگيريم وبريم پايين.

_يلدامي گم نميام.

يلدا:ميل خودته.من که مي خوام برم بيرون.

طناب و گرفت و با احتياط به سمت پايين رفت.از تراس اويزون بودم و باوحشت به يلدا نگاه مي کردم که خدايي نکرده نيوفته فداي سر زنده هابشه.

دقايق پراسترسي براي من بودتا اين که پاش به زمين رسيد واز اون فاصله شصتش وبهم نشون داد.

داد زدم:اي بي تربيت.خودتي.

يلدا:اين به معني اوکيه،چرابه منظور مي گيري منحرف؟بپرپايين.

يه دودوتا چهارتاکردم ديدم اگه اين جا تنهابمونم يا ازگشنگي مي ميرم يااين قوم الظالمين من و سربه نيست مي کنن.براي همين بسم اللهي زيرلب گفتم و به طناب اويزون شدم.

يلداهم تمام حواسش و جمع من کرده بود و...



#پارت35



داناي کل(سوم شخص)



هنگامي که متينا ازطناب خودرا اويزان کرد،باخودگفت:"خداياقول مي دم ديگه کسي واذيت نکنم؛ديگه پسراي مردم و سرکار نزارم؛به حرف يلدا گوش کنم...فقط يه کاري کن که سالم برسم پايين."

يلداهم ازپايين نظاره گرترس و وحشت متينا از ارتفاع بود.يلدانيز درفکر فرورفته بود و باخودنيز چنين مي گفت:"متينانمي تونه اين جاطاقت بياره،بايدبهانه اي پيداکنم و بفرستمش تهران.نبايدبخاطر من خودش وتوي چاه بندازه."


romangram.com | @romangraam