#غرور_شیشه_ای_پارت_90
سودابه چای را برداشت و به سالن رفت . و به او تعارف کرد .
افشین گفت :سودابه جان . درست شنیدم . فردا تولّد ته ؟
-درست شنیدی ؟
-من هم میتونم توی این جشن شرکت کنم؟
-البته تازه خوشحال هم می شم .
-پس میام . سودابه تو هنوز اعتماد داری من زیادی مغرورم؟
-قصد داری شرمنده ام کنی .
-نه باور کن قصدم این نبود .
-پس دیگه این حرف رو نزن .
سودابه ان شب آسوده خوابید . صبح زود کارهایش را کرد و به کمک مادر رفت . ان روز افشین در خانه نبود . نزدیک غروب فرناز هم امد و مری خانم کیک را آماده کرده بود . به فرناز و سودابه پیوست و علی اقا هم به جمع انها اضافه شد . و جشن انها شروع شد . ناگهان صدای در ان ها را به سکوت وا داشت . سودابه به سمت در رفت و افشین با یک دسته گل در برابر او ایستاده بود .
افشین گفت :اجازه هست بیام تو؟
سودابه گفت :البته پس مادر و پدرتون کجان ؟
romangram.com | @romangram_com