#غرور_شیشه_ای_پارت_68

-من هر چی می گم تو یه چیز دیگه تحویلم می دی . باشه اصلا بحث تموم می کنم . ولی خواهش می کنم به خاطر من امشب در این مهمونی شرکت کن .

با ورود سودابه صحبت های انها نیمه تمام ماند

-خانم بفرمایید قهوه . این قدر اعصابتونو خرد نکنید

خانم افشار در حال برداشتن قهوه گفت :مگه این پسر برای من اعصاب می ذاره ؟

سودابه چیزی نگفت و سنی را به سوی افشین گرفت .افشین که ناراحت بود سرش را بلند کرد و قهوه را برداشت .

خانم افشار گفت :سودابه جان ببین من بد می گم که افشین یک بار با اون دختر ملاقات داشته باشه ؟؟

افشین کلام مادر را بردید و گفت :مادر بس کن . این سوال ها چیه از سودابه خانم می پرسی ؟

-مگه بد می گم . سودابه جان جواب منو ندادی ؟

سودابه بعد از تعارف کناری ایستاد گفت :چی بگم خانم ؟ زندگی هر کس به خندش مربوطه . شما هم درست می گید . اگه قراره ایشون ازدواج کنند بهتره زیر نظر شما و با مشورت شما باشه . ولی مهم خودشون هستند که باید تصمیم بگیرند .

افشین پرسید :ایا من نباید به همسر اینده ام علاقه داشته باشم .

-عرض کردم که باید علاقه داشته باشید البته این علاقه همراه با آگاهی قبل از کس یکه بهش علاقه دارید . ولی افشین خان تا دیداری نباشه که علاقه به وجود نمیاد . شما که هنوز او دختر خانم را ندید که بدونید علاقه ای وجود داره یا نه . البته ببخشید که من این قدر راحت حرف می زنم چون پرسیدید من هم جواب دادم

خانم افشار گفت :پسرم اگر کسی رو در نظر داری به من معرفی اش کنی بگو ببینم کس رو در نظر داری ؟

romangram.com | @romangram_com