#غرور_شیشه_ای_پارت_56
-اره . ولی اصلا برای من مهم نیست چون ازش خوشم نمیاد .
-این حرف رو نزن اون کاملا تغییر کرده اما نگاهش یه طوریه مثل نگاه کامیار می مونه مثل اینکه ...
سودابه با ناراحتی گفت :مثل این که چی ؟ ببین فرناز همون احمد برای هفت پشتم بس بود . دیگه از این فکر ها حالم به هم می خوره . من از تمام مرده بدم میاد . این طوری هم که تو فکر می کنی نیست اون حتما عذاب وجدان داره و می خواد یک طوری راحت بشه . دیگه این فکرهای بی خود را از سرت بیرون کن .
فرناز گفت :نطق ت تمام شد ؟ ولی از ما گفتن بود .
-فرناز بس کن .
فرناز گفت:باشه بابا . هر چی تو بگی . حالا چرا می زنی ؟ بیا بریم سلف که غذاها همه غارت شد . راستش فکر کنم با این گرسنه گی نگاه افشین خان چند درصد نا خالصی داره البته اگه سیر بشم فکر کنم به صد درصد هم برسه .
سودابه فریاد زد :فرناز می کشمت .
فرناز دوید و با خنده گفت :با این که درست تشخیص دادم ولی باشه دیگه نمی گم .
****
با برگشتن خانم و اقا از مسافرت یک مهمانی برگزار می شد . مادر سودابه کمر درد داشت برای همین سودابه به مادرش گفت که اون کارها رو به عهده می گیرد . افشین که اون حرف رو شنید گفت
-سودابه خانم احتیاج نیست امشب پذیرایی کنید زنگ زدم یک نفر میاد کمکتون و اون کار پذیرایی رو بر عهده می گیره .
-ممنون از لطفی که کردید . خودم از عهده کارها بر میام . اگر ناراحت درسم هستید باید بگم اون ها رو خوندم و اگر ناراحت اراجیفی هستید که دیگران می بافند باید بگم که گوته فکری دیگران اصلا برام مهم نیست و اتفاقا قصد دارم امشب روی همه رو کم کنم .
romangram.com | @romangram_com