#غرور_شیشه_ای_پارت_53


علی اقا به صورت او نگاه کرد و گفت :دخترم خوشحالم که حالت خوب شده تو برای ما یک فرشته ای پس دیگه این حرف رو نزن

این رو گفت و صورت او را غرق بوسه کرد .

-ببینم الان پیش مادرت رفتی ؟

-بله الان پیشش بودم

-باز هم برو کنارش که چنده روزه کارش فقط کریه کردنه

با خوشحالی از پدر جدا شد و به سمت آشپزخانه رفت تا در کنار مادر باشد افشین روی مبل نشسته بود و دستانش را جلوی صورتش گرفته بود . وقتی صدای پای او را شنید سرش را بلند کرد و سودابه دید که چشمانش ار گریه سرخ شده است .

-خوشحالم که حالتون خوب شده است

سودابه گفت :امیدوارم همین طور که می گید باشه . من هم باید بگم که به این زودی ها قصد رفتن ندارم و خدا رو شکر می کنم که زنده ام

افشین متوجه کنایه او شد اما اهمیت نداد و گفت :خوشحالم که اینو می شنوم راستی دوستتون خانم بدیعی خیلی نگران بودند به ایشون اطلاع بدید که حالتون خوب شد ه .

سودابه تازه یاد فرناز افتاد و گفت :خودم هم می خواستم همین کارو انجام بدم .

با حالتی عصبی از او دور شد . افشین قبل از این که او خارج شود گفت :سودابه خانم فردا در کلاس حاضر می شید ؟


romangram.com | @romangram_com