#غرور_شیشه_ای_پارت_52

نیش خندی روی لب های سودابه ظاهر شد . خودش می دانست که سکوتش بیشتر او را ازار می دهد .بنابراین لب به سخن گشود و گفت :دست از سرم بردارید . باشه بخشید متون . حالا میتونید با خیال راحت و وجدان آسوده به زندگیتون و مهمتر از همه شکستن غرور زیر دستاتون ادامه بدید . من هیچ گله ای ندارم .

این را گفت و به گریه افتاد . افشین دیگر تاب و تحمل این وضعیت را نداشت از اتاق خارج شد

صحبت های افشین و فرناز مانند جرقه ای بود که ذهن او را روشن کرد و از جایش بلند شد و به کنار پنجره رفت .باید فقط به فکر پدر و مادرش باشد . از پنجره فاصله گرفت و به قصد دیدن مادر و پدرش از اتاق خارج شد . افشین که در سالن نشسته بود با تعجب به او نگاه می کرد .



سودابه به آشپزخانه رفت و میان ورودی در ایستاد و به مادر نگریست که در حال شستن ظرف ها بود مریم خانم سنگینی نگاهی را حس کرد سر برگرداند و نگاهش به سودابه افتاد با حیرت او را نگاه کرد . سودابه ارام به مادر نزدیک شد و مادر را تنگ در آغوش گرفت . افشین که شاهد این ماجرا بود بدون اینکه متوجه باشد اشک از چشمانش جاری شد.

مریم خانم گفت :عزیز دلم گریه نکن . تو هنوز حالت خوب نشده . گریه برات خوب نیست .

-چشم مادر . هر چی شما بگید اما فقط بگید منو بخشیدید .

-تو نور چشم مایی . مگه می شه ادم از نور چشمش دلخور بشه ؟ حالا برو پیش پدرت که داره از غصه دق می کنه توی باغه داره گل رو هرس میکنه

سودابه بوسه ای بر گونه ای مادر نشاند . بعد دوان دوان پیش پدرش رفت .

علی اقا هم با دیدنش او را آغوش گرفت

-سودابه جان . حرف زدی بابا فدات بشه

-بابا جون . شما باید منو ببخشید من دختر خوب برات نبودم

romangram.com | @romangram_com